معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

خودنوشت 3: دانشگاه و انجمن

اما من پدرم نبودم. این را خیلی نمی دانستم و یکی دو سالی زمان برد تا بفهمم. حقیقتش شاید تا پایان هم نمی فهمیدم. تا قبل از آن همان طور که پدرم را می دیدم داشتم یک کتاب خوان علمی بار می آمدم و خیلی تمیز و اتو شیده و تا حدی درون گرا. بهتر از قبل شده بودم، ولی همچنان خودم نبودم. میدانی؟ لطف خدا این است که تو از اول نمی دانی که باید چه باشی. چرا که اگر از اول بدانیم که چیستیم و چقدر تفاوت داریم، ممکن است دیوانه شویم! آنچه که مرا من کرد انجمنی بود که در آن مجبور شدیم جدا از کشف فرصت ها و انجام فعالیت ها خودمان را کشف کنیم.

۰ نظر

خودنوشت2: مدرسه و دانشگاه

وارد دانشگاه شدم. بخت همراه بود و دوری ام از دوستان هم مدرسه ای نوید این را میداد که فریدی دیگر میتوان شد. بدون آن که بیم آن را داشت که کسی مرا مدام به یاد گذشته ام بیندازد. آخر پیش از این من ضعیف بودم. درس و محدودیت های نامربوط به علایق هنری ام -که به ورزش و فعالیت های مذهبی- منتهی میشد- مرا در اجتماع کوچکی که سال ها اسیرش شده بودم ناتوان کرده بود. بچه زرنگ های تهرانی از دماغ فیل افتاده که روحیه ی ما بچه شیرازی ها را ندارند و متوجه خون گرمی ما نمی شوند شرایط را بدتر هم می کند. با ورود به دبیرستان و حتی قبلتر از آن همانند اشراف زادگان انگلیسی از شوخی احتراز می کنند و از دنیای ساده و دوست داشتنی و پر هیجان سالهای جوانی دوری می گزینند.

به هر روی شاید این اواخر سعید و جوک گویی هایم در کلاس فیزیک تنها راه فرارم بود تا همچنان پژمرده نشوم. اما خدا را شکر که آن قدری زنده ماندم که به دانشگاه برسم تا به آرمان هایم نزدیک شوم.  بنابراین با شروع دانشگاه، شروع کردم به باز تعریف خودم...

حالا دیگر آن قدر پخته بودم که الگوها را چینش کنم و این الگو پدرم بود!

۰ نظر

خودنوشت 1: کودکی و مدرسه

نقاشی و معماری و بلند پروازی های خردسالی... تمرین ها و قصه های شبانه ی پدر و هنرهایی که به تشویق خانواده فرا گرفتم... سفرهای گوناگون و تغییر متعدد مدارس و دوری از جامعه ی هم سن و سال... زندگی در تهران و دوری از اقواممان... فرصت زندگی در آلمان و آرامش جانکاه آنجا و درک کودکانه ی فرهنگی دیگر، شاید تنها دوستی که در تمام این مدت کنارم بود خواهرم باشد... و من آرمان گرا شدم.

۰ نظر

درس آموخته: صحبت از دیگران

هر چه گذشت به تجربه و بیش تر متوجه شدم که نه باید پشت کسی مدح کرد و نه بدگویی. مدح کردن، انتظار داشتن را موجب می‌شود و نقاط مثبت را، معمول جلوه می‌دهد.

بدگویی پشت افراد، در بهترین حالت موجب هم آوایی و هم نظر شدن افراد راجع به یک نفر می‌شود و بدین صورت احتمال ایجاد برخوردهای جدید و باز تعریف روابط و اصلاح شخص را می کاهد.

بجای مدح از افراد، اگر لازم باشد معرفی شان می کنم. آنقدرها جنم دارم که اعتبارم را به میان بگذارم. اما نه برای مدح صرف.

بجای بدگویی از شخص نیز به راهکار های پیشنهادی از کار با شخص می پردازم و سوژه را از فرد به کار با فرد تغییر می‌دهم می پردازم. در این صورت است که هم نظران متوجه شده و از راهکارها استقبال می کنند و دیگران فرصت آن را دارند که همچنان به دنبال کشف روابط متفاوت تر باشند.

فکر کنم این الگو اخلاق مدارانه تر باشد و به تنوع افکار که لازمه ی رشد است کمک بیش تری کند.

۰ نظر

جایگاه نقد

نقد هیچگاه نباید بصورت مستقیم توسط نقدشونده مورد پذیرش قرار گیرد که در غیر این صورت نشانهٔ بی‌ریشگی اوست. نقد، محترم‌ و نردبانی است برای صعود، اما شیوه‌ی پیروی از نقد است که تفاوت انسان‌های با شخصیت و پیروان حزب باد را نشان می‌دهد.
۱ نظر

شهرآشوب عصر ما

پول می‌تواند تمام روابط را تغییر دهد! شهر‌آشوب دیار من و دیار هر آدمی، امروزه خود پول است. البته می‌دانم که همچنان انسان‌های با اراده‌ای وجود دارند که به معشوقی غیر از پول چشم دارند و من نیز به امید همین‌ها زنده‌ام. اما عدم اعتقادم به جمله‌ی اول مرا چند روز پیش عمیقا متاثر کرد؛ چه رفاقت‌هایی که جلوی چشمانم بخاطر پول تکه تکه شد. رفاقت واژه‌‌ای دوست داشتنی است و برای هر کسی ارزش است. اما پس از خواندن کتاب انسان خردمند واقعا متوجه شدم که مهم این نیست که چه چیزهایی برای ما ارزش هستند؛ مهم‌تر این است که اولویت با کدام ارزش است؟!

۰ نظر

انجمن‌طور: بار سنگین شخصیت حقوقی

بسیار تلخ است و گاه شیرین و دلچسب که نامت را به کار و منصب و عناوینت وصل می‌کنند. آن‌چه که آزاردهنده است، این که شاید من برای خودم مرزهای ذهنی از جدایی محیط کاری و محیط دوستی کشیده باشم؛ اما این فقط در ذهن من صدق می‌کند و بار شخصیت حقوقی همیشه و در هر لحظه در نگاه تمام اطرافیانم سنگینی می‌کند. البته در این مورد فرقی ندارد که شخصیت سیاسی باشی یا هنرمند و ورزشکار.

۰ نظر

درس آموخته: در ضرورت

تلاش می‌کنیم و درس نمی‌گیریم و فراموش می‌کنیم.
بقولی: ملتی که تاریخ خود را نداند محکوم به تکرار آن است.
این برای جامعه! اما در مقیاس خرد تر هم صدق می‌کند. ما چقدر درس می‌گیریم؟
بقول پیامبرمان: مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود.

تمام این‌ها انگیزه‌ای شد تا در دسته‌بندی موضوعیِ این بلاگ، «درس آموخته» متولد شود. قطعا «انجمن‌طور»ها زیر مجموعه‌ای از این دسته‌بندی است.
۰ نظر

Amélie

شاهکار فیلم، ارائه‌ی جهانی دیده‌نشده از روابط اجتماعی است که اَمِلی در آن زندگی‌ می‌کند و ورود به این جهان موازی، قطعا مخاطب را شگفت‌زده خواهد کرد. املی دختری است که با این بینش متفاوت از جهان، مشکلات اطرافیانش را حل می‌کند و فرشته‌ی نجات پدر و بقال و همکارانش می‌شود. نقطه اوج داستان، جایی است که املی متوجه بعضی ایرادات این جهان خودساخته‌ی ذهنی می‌شود و تنها مساله‌ی لاینحل، مساله‌ی خود وی است. املی فرشته‌ی نجاتی است که تنها برای خودش راهکاری نمی‌یابد؛ چرا که مشکل وی در بینش وی نیست که متوجه ایراداتی عمیق‌تر می‌شود و با رفع آن‌ها، خودش نیز بدون تغییر در جهان و دیدگاهش به اهدافش می‌رسد.

۰ نظر

از دوراهی‌های زندگی: هدف یا مسیر؟

قطعا هر دو!

اما مساله از وقتی قابل تامل است که این دو در برابر یکدیگر صف‌آرایی کنند. فرض کنید سرمربی یک تیم فوتبالید. هدف در هر بازی فقط یک چیز است و آن‌هم پیروزی است! اما به چه قیمتی؟

یک بازی سالم و بدون حاشیه؟

یا زیر پا گذاشتن بازی جوان‌مردانه؟

و یا حتی رشوه ...؟

تاریخ لحظاتی از این تقابل‌ها را به تصویر می‌کشد؛ امام علی(ع) بخاطر یک دروغ نگفتن، برای سال‌ها خلافت پس از پیامبر را از دست داد و مسیر یک امت تغییر یافت. دروغ برای امام علی (ع) دروغ است و دروغ مصلحتی وجود ندارد؛ دروغ مصلحتی یکی از میان‌برهایی که ما کشفش کرده‌ایم تا هم خدا را داشته باشیم و هم خرما را! چقدر زیباست که حضرت امیر می‌فرماید: «به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم و هفت آسمان را به من دهند تا خدا را معصیت کنم -حتی به اندازۀ ربودن پوست جو از دهان یک مورچه- چنین نخواهم کرد.» او هیچ‌گاه بخاطر هدف مسیری غیر از مسیر حق را انتخاب نکرد. ما هم در طول زندگی اگر به مسیری درست قائل باشیم، با میان‌برهای بسیاری روبرو خواهیم شد که بسیاری از ما را از مسیر حق دور می‌کند. مگر می‌شود مسیری غیر از یگانه راه حقیقت پیمود و به حقیقت رسید؟ البته به این قائلم که مسیر رسیدن به حقیقت برای هر انسانی با دیگری متفاوت است؛ ولی در مقیاس یک نفر، راه درست، تنها یکی است. اصلا بیایید تا این دوگانگی مسیر یا هدف را حل و فصل کنیم. زندگی آدمی همچون مسیری است که هر روز در آن بازنگری می‌کنیم. اصلا خبری از هدف نیست. هدف آن‌چیزی است که در ذهن خودمان می‌پرورانیم و گاهی فراموش می‌کنیم که آن چیز انتزاعی، تنها و فقط زاییده‌ی تخیلات ماست. هدف، در نهایت یا قسمتی از مسیر می‌شود و یا قابی از یک سری فعالیت‌هایی که در مسیر صورت داده‌ایم. زندگی از جنس مسیر است و تنها راه ما طی همین مسیر است. من که می‌گویم بهشت هم این‌چنین است؛ اگر در وصف بهشت به درخت و رود و حوری اشاره شده، برای آن‌ است که نوعی زندگی کردن ایده‌آل را به تصویر بکشد. جهنم هم شاید به‌واقع یک مکان نباشد و شاید تصویری است از مسیری پر از درد و اشتباه...

۱ نظر