معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

پرسش‌های پرتکرار: واقعا در دانشگاه چه چیزی یاد گرفتیم؟


بعضی وقت‌ها حس آن دانش‌آموز اول دبستانی‌ای را دارم که هیچ‌گاه خودش را با چهارم پنجمی‌ها مقایسه نکرد. زیرا هیچ چیزی نتوانست به او بفهماند که فاصله‎ی بین او و پایان دبستان آن‌قدرها هم نیست. الا گذر زمان! حالا هم دقیقا به همان نقطه رسیده ام. زمان بار دیگر به من فهمانده که فاصله‌ام با پایان کارشناسی آن قدرها نیست. (نگارنده یک سال چهارمی است!)
اما ماجرا یک تفاوت بسیار جدی دارد:
مدت تالیف پست: 90 دقیقه/ مدت خواندن پست: 5 دقیقه
۰ نظر

آمار

قائم مقام دانشگاه علوم پزشکی همدان:

خروج ۱۸۰ هزار نفر از دانش‌آموختگان کشور در سال ۱۳۹۴ و مهاجرت به دیگر کشورها از جمله کانادا برابر است با مجموع درآمد نفت که فاجعه‌ای برای کشور است. /ایسنا

به آمار احترام بگذاریم...

۰ نظر

از قدیم تا اکنون: معماری ما

1. قدیم
شاگرد سال‌ها در کنار استاد بود و به مرور و با کار معماری اندک اندک پله‌های کرامت را طی می‌کرد؛ لیاقت نشان می‌داد و صنعت‌گر می‌شد. بعد خلیفه، بعد اگر رشد را ادامه می‌داد تقیب هم می‌شد. شاید هم تا جایی پیش می‌رفت که شیخ روزگار معماری خویش می‌گشت. ولی باید معماری می‌کرد. معروف است که اصلا قلم حرمت داشته و معمار روزگار خود را کم‌تر از آن می‌دانست که دست‌به‌قلم شود. معمار، واقعا معماری می‌کرد و اندک اندک به رشد می‌رسید. آن‌هم در آن دوره‌ی زمانی خویش که فقط و فقط یک سبک وجود داشته و معمار با تجربه و تجربه و مشاهده از استاد خود کم‌کم پیرو سبک می‌شده. زیرا اساسا غیر از تعقل و منطق جایی برای چیز دیگری نبوده و اگر غیر از این می‌بود ساختمان فرو می‌ریخت. چون خشت فقط آن‌قدری بار را تحمل می‌کرد که می‌توانست! دنیای قدیم خیلی ساده‌تر بوده. هر چیزی در حد وسع خویش کار خویش را انجام می‌داده و معمار هم مسئول چینش همین چیزها بوده. حرف دکتر مظاهریان را فراموش نمی‌کنم که اساسا معماری ایران را معماری سازه و محاسباتی دانست و دکتر عینی‌فر نیز محاسبات و پیمون که مدولی برای درست از آب درآمدن محاسبات بود را اساس معماری ایرانی می‌دانند.
مساله‌ی جالب دیگر این که هم‌کیشانمان در گذشته به خاطر خبرگی در شناخت مصالح، محاسبات و ویژگی‌های اقلیمی شهر خویش و تبحر در یک سبک می‌توانستند خلاقیت نشان دهند. مثال معروفش هم شیخ بهایی یا معمارسنان عثمانی است که هر یک توانستند بیشمار طرح عالی و خلاقانه  را به طراحی و به اجرا درآورند.
با اطمینان خاطر بگویم که بهترین معماران تاریخ مدرن هم خبرگی معماران سنتی را ندارند که این ابدا از جایگاهشان کم‌نمی‌کند. ولی مساله این است که وقتی یک عمر در یک سبک و با اندک مصالح باشی می‌توانی غایت آن را پیدا کنی.

2. اکنون
اما تمام مطالب عنوان شده مقدمه‌ای بود برای آن که به حال بپردازیم. شاید «قدیم» را بتوان در این نکته‌ی ساده اشاره کرد که نیاکانمان به صورتی تجربی با معماری خو گرفته بودند و در حد خویش و به خاطر انباشت تجربه به غایت معماری خویش رسیده بودند.
اما ما چه کنیم که به غایت خویش برسیم؟
اساسا چگونه آموزش ببینیم که معمار شویم؟
و این که معماری چیست؟

معماری همچنان خوی خویش را در ایران حفظ کرده. شاید این حرف تعجب آور باشد. ولی واقعا غیر از این چه باید می‌شد؟
ما از گذشته نمی‌نوشتیم و حالا هم نمی‌نویسیم.
از گذشته به تجربه، معماری را یاد گرفتیم و با تنوع مصالح جدید واقعا نیازی ندیدیم که زیر یوغ حرف‌های استاد قدیمی‌مان برویم.
آن قدر تکنولوژی پیش‌رفت کرد که اساس معماری ما -که همان محاسبات و پیمون بود- دیگر معنایی نداشت. می‌شد بدون هیچ طاقی، دهانه‌های چند متری ساخت. بنابراین ما راه طبیعی خویش را پیمودیم.
اما نتیجه‌های ضعیفی می‌گرفتیم.
یعنی وقتی به معماری سنتی خویش نگاه می‌کردیم حظ می‌کردیم
ولی هنگامی که به دست‌ساخته‌های جدید خویش نگاه می‌کردیم و با آثار شگرف اروپایی قیاس می‌شد احساس حقارت می‌کردیم.
بنابراین تصمیم به اصلاح گرفتیم.
اصلاحی که نمی‌دانستیم چگونه باید صورت گیرد.
بعضی از دغدغه مندانمان به دانشگاه‌ها آمدند و برای اصلاح آینده‌ی شهر کوشیدند.
در مدح همان سنتی گفتند که امتدادش به این جا می‌رسید. حرف‌‌هایشان زیبا و اعمالشان ناکارآمد بود.
هر کسی سعی کرد راه خویش را به دانشجویان عرضه کند، البته اگر راهی هم داشت.
چرا که انگاری بعضی از اساتید واقعا راهی ندارند و حتی به بی‌راهه هم نمی‌روند.
دیگر تک سبکی نبود که بتوان راه صحیح را از ناصحیح بازشناخت.
بنابراین به دانشجویان حق دادند که هر ترم در طرح‌ها استاد آتلیه‌ی خویش را انتخاب کند.
و زیر پرچم استادی برود که احساس می‌کند راه صحیح است.
عصر عصر تکثر بود و دانشجو هر ترم چیزی می‌چشید.
 خوش عصری هم بود. زیرا محصولش در غرب به شاهکار‌ها منتهی می‌شد.
ولی همچنان در ایران خیر...
۰ نظر

خود درگیری ذهنی

فکر می کنم سنتی ای هستم که از پوچی می نویسم.

چون به دنبال راه رهایی خلقم و از راه سخن می‌گویم. دل‌نوشته‌هایم بوی سنت‌های دل‌انگیز می‌دهد و عقلم مطیع تفکرات جهان امروزی است.

شاید هم حقیقت این چنین باشد که پوچ گرایی هستم که با سنت‌ها عکس یادگار می‌گیرد.


احتمالا بتوان من را نوعی ریا نامید.

اما ریا هم نیست که ریا از تعقل ناشی می شود.

ما، آن قدر احمقیم ک باهر چیزی عکس یادگاری می گیریم...

من دیگر فکر نمی‌کنم...

اصلا نمی‌توانم فکر کنم.

چگونه می‌شود فکر کرد وقتی راهی نیست؟

یا شاید هم باید فکر کرد تا راهی نباشد؟

به شدت مغشوشم

ولی این هم عادی است

و این است حال من

۰ نظر

تناقض‌گویی

ایدئولوژی‌ها رفته‌اند و من امروز تنهایم...
هر وقت به ایدئولوژی‌های پرشور قرن بیستمی نگاه می‌کنم، به یاد کانسپت‌های مسخره و ساده‌ و یک‌جهته‌ی خودمان می‌افتم که پر شور برای یک کلاس و یک استاد ارائه می‌دهیم و حال که به دنبال اصلاح جهانم انگاری خود هیتلرم. خیلی تلخ است که دیگر هیتلری نیست. هیتلر بلند پرواز بود. کمی هم احمق بود. حماقتش ناشی از یکجانبه نگری اش بود. ولی الان درک می‌کنم که چرا پدر و پدربزرگانم در اوج جوانی به حزب چپ روی آوردند تا علاقه‌مند باشند تا جهان را زیر و رو کنند.

حالا ایدئولوژی‌ها رفته اند و دنیا آرام‌تر از گذشته است...
کمی سخت است وفق شدن با این‌جا. درست است که مردم احتمالا کم‌تر مورد ظلم قرار می‌گیرند، ولی همچنان می‌توانند احمق بمانند. می‌دانید، حالا دیگر نمی‌توانیم کسی را که خوابیده از خواب بیدار کنیم. چون به حریمش تجاوز کرده ایم.

نمی‌دانم...
شاید باید «دلنوشت خالص ۳» را حذف نمی‌کردم.
در حقیقت آن‌قدر تلخ، سخت و عاجز کننده بود که حذفش کردم
درباره‌ی خودم بود. درباره‌ی این که پس از بررسی کل آدمیان جهان و دسته‌بندی آن‌ها، خودم کجا هستم؟
انتهای این مطلب آن‌قدر باز تمام می‌شود که انگاری هنوز آغاز نشده.
۰ نظر

(۲) دل‌نوشتی به عقل‌نوشته‌ها

ما مقدم بر توییم
که این را پیش بینی کرده بودیم
خیلی پیش تر، پیش‌بینی تناقض‌گویی ها را کرده بودیم.

تکرار می‌کنم تا شاید از جنس ما فکر کنی
اگر ریشه‌های انفعال جهل یا همرنگ شدن باشد چه؟
۰ نظر

(۱) عقل‌نوشتی به دل‌نوشته‌های خالص

دیگران را توجیه می‎کنی

و از توجیه خودت عاجزی

می‌توانی از دنیای پوچ امروز بگویی

و خود آرزوی وصال یار داری؟

پای در سنت‌ها داری و در جست‌و جوی حقیقت جهان امروز؟

۰ نظر

اینستاگرام نوشت: هدف غایی؟

-

یکی از دوستانم به من گیر داده بود که هدف غایی انسان از خلقت چیه و مگه می شه آدمی در پی اش نباشه. می خواستم ناراحتش نکنم... ولی واقعا میشه. .

دوستم به دنبال این بود که در این دوران پر تلاطم راهی رو برای جهانیان باز کنه و جامعه رو از ضلالت نجات بده. متوجه نمی شد پاسخم رو... برادرم، وقتی کم کم فکر کردن رو فراموش کنیم چی؟


گیرم شما بهترین چیز رو داشته باشی. من که ترجیح می دم توی انباری قایمش کنم تا این که به مردم نشون بدم و باهاش عکس یادگاری بگیرن.


دوستم متوجه نبود که این دوره زمونه مردم از هر چیزی خوششون میاد. به شرطی که خوش عکس باشه. چه یک جعبه ی با کلاس سیگار باشه و یا پلاسکوی درحال فروریختن... دوستم متوجه نبود که این دوره زمونه مردم قبا رو با کلاه شاپو و شلوار لی هم می تونن بپوشن تا لایک بیش تری بگیرن. دوستم متوجه نبود که اگه اون حقیقتا رو وارد این دریا کنیم، اونا هم میان و یه تیکه از این بازی می شن.


می شه قصه ی مولانا و مدونا دیگه! بانو از اشعار مولانا استفاده کرد. ولی برای چی؟


آخر از همه جا داره یادی کنم از خوبیای اینستا که در طول سه چهار سال به طرز معجزه آسایی سواد تصویری مردم رو بالا برده! ایشالا مردم چشمشون کم کم عادت می کنه که چیزای بد رو نبینن. خدا رو چه دیدید؟ شاید اون قدر قضیه جدی شه که توی خونه های زشتی که می سازیم هم نیان. به شرطی که تا اون موقع فکر کردن رو فراموش نکرده باشن!

۰ نظر

دل‌نوشت خالص 2

الحمدلله کمتر فضای روشنفکرانه را دیده‌ام و با ادا و اطوار مردم مشکلی ندارم.

ولی همچنان با این مساله مشکل دارم که تفکر ارزشی چرا در ایران قدرت داشته و چه باید کرد؟

آیا نخبگان اساسا به وجود آورنده‌ی سنت‌ها و این تفکر بوده اند؟ (توهم توطئه وار)

یا راهی جز ادامه‌ی سنت‌ها نیافتند و آب شدند تا به آرامی درستش کنند؟؟

و این که من با این افراد چه کنم؟ آخرین نتیجه گیری ام این بود که مثل بزرگان اسطوره شوم تا خودم سنتی درست به‌وجود بیاورم.


حالا مساله‌ام با این قدیمی‌های ارزشی حل شده و با هم نسلانی روبرو ام که به هیچ صراطی مستقیم نیستند و در هیچ بندی نیستند که بتوانم آن بند را بکشم و به راه راست هدایتشان کنم. باید بیش‌تر درباره‌شان فکر کنم...

۰ نظر

دل نوشت خالص 1

درست که خیر همان زیبایی نیست، ولی انفعال هم با روشنفکری فاصله دارد!

اگر ریشه‌های انفعال جهل یا همرنگ شدن باشد چه؟

روشنفکری پدیده‌ای کاملا عاقلانه و خودآگاه است.

۰ نظر