اما من پدرم نبودم. این را خیلی نمی دانستم و یکی دو سالی زمان برد تا بفهمم. حقیقتش شاید تا پایان هم نمی فهمیدم. تا قبل از آن همان طور که پدرم را می دیدم داشتم یک کتاب خوان علمی بار می آمدم و خیلی تمیز و اتو شیده و تا حدی درون گرا. بهتر از قبل شده بودم، ولی همچنان خودم نبودم. میدانی؟ لطف خدا این است که تو از اول نمی دانی که باید چه باشی. چرا که اگر از اول بدانیم که چیستیم و چقدر تفاوت داریم، ممکن است دیوانه شویم! آنچه که مرا من کرد انجمنی بود که در آن مجبور شدیم جدا از کشف فرصت ها و انجام فعالیت ها خودمان را کشف کنیم.