معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

سیاحت نامه: آرزوی اشتباه

قبول که تنها مسیر پیش روی تمام تمدن ها توسعه است و توسعه هم از جنس مدرن شدن؛  مهم تر، این که طی این مسیر فقط برای یکبار است. 

تمام چالش، طی آن با خودآگاهی است. الگوها بسیار است و سرسپردگی به آن ها راحت ترین اشتباه خواهد بود: تکرار اشتباهات جلوتری ها...

۰ نظر

سیاحت نامه: گوش هایی که نمی شنود

هدست توی گوشمه و دارم مترو رو طی می کنم. این جا هیپ هاپ آمریکایی بیش تر از رپ فارسی می چسبه. به همین خاطر فعلا دارم به رپ‌های آقا «دِرِیک» گوش می‌سپارم. من عادت کرده ام که توی مترو و وسایل نقلیه آهنگ بزارم تا تسکینی باشه برای مسیری که طی می کنم. مثل عصرا که از دانشگاه از میدان انقلاب به سمت خانه می آیم. تمام کوچه پس کوچه های شهرم را می شناسم و این آهنگ حداقل حال و هوایم را عوض می‌کند. این جا نمی دانم چرا این قدر هدست زدن سخت تره. از یک جهت طبیعی است؛ چون تازه واردم و هنوز به همه چیز عادت نکرده ام و نگرانم که مسیری اشتباه را طی کنم. اما به هر حال این جا آرامش بیش تری وجود دارد. حریم خصوصی بزرگی اطرافم وجود دارد و کسی به این صفحه گوشی زل نزده؛ به همین خاطر راحت می نویسم. اما تمام این هایی که گفتم راجع به من بود. الان جلویم بیست نفر نشسته اند و هیچ کدامشان هدست به گوش نیستند! ما ایرانی ها را چه شده که همه مان گوشمان را به چیزی جز فضای اطرافمان سپرده ایم؟ از چیزی فرار می کنیم؟ 

۰ نظر

سیاحت نامه: جامعه و بیماری

آره آره!

اگر در غرب و با این همه آزادی، بعضی از احوالات روان پریشی در افراد مشاهده شود، طرف قطعا بیمار است. ولی در ایران باید محتاط تر از این از انگ بیمار روانی استفاده کنیم. قبول این گزاره هم کار را دو چندان سخت تر می‌کند که «هیچ وقت کل جامعه مریض نیست» و بعضی از احوالات را باید به حساب تفاوت های فرهنگی گذاشت! 

۰ نظر

سیاحت نامه

سیاحت نامه مجموعه یادداشت‌هایی است از سفر سه هفته‌ای من به برلین. بیش‌تر سیاحت بود تا کاری دیگر و فرصتی برای دیدن جامعه‌ای که شاید گونه‌ای از اتوپیا باشد.

۰ نظر

ازتون متنفرم!

در نقد پیش‌فرض‌ها

تا حالا شده توی یک کاری یکی بفهمه که هم‌شهریش هستی و بهت حال بده؟! برای من که پیش اومده؛ بعدش هم ادامه داده: «از این به بعد دیگه هر کاری بود به خودم بگو کلا این طرف اوکیه برا شما.» منم لبخند زدم و تشکر کردم و رفتم. ولی ازش یه «نفرت کاری» پیدا کردم! قاضی یه نوشته‌ای رو نشونم داد که نوشته بود زوج همیشگی «من نژاد پرست نیستم» همیشه «ولی» بعدش هست. آره حدس می‌زنم که اکثر شما و هم‌نسلی‌های من دغدغه‌ی قومی کم‌تری داره! اما اگرم باشیم حداقل بیانش نمی‌کنیم؛ چون که گفتن این جمله تابو شده و جرئتش رو نداریم! ولی آیا این تابو رفتارمون رو هم عوض کرده؟ فهمیدیم که مشکل از پیش‌فرض‌هاست و نژاد فقط یکیشه؟! می‌دونید منم مشکلی ندارم که توی رفاقت‌هامون، آدمای هم‌کفو، هم شکل یا با همشهریا رو انتخاب کنم؛ ولی «کار» برام یه تقدسی داره که حالا حتی وقتی شرط «تقوا» رو هم برای یک کار می‌بینم، همون قدری ‌آتیش می‌گیرم و مورمور می‌شم که ببینم یجا نوشتن منشی مجرد زن می‌خوان! من از این که یک سری کلمات قلمبه سلمبه مثل تقوا به پیش‌فرض‌هامون فرصت جولان بده مشکل دارم؛ از این که هی ما خودمون یک سری ایده‌ها رو با یک سری مصداق پر رنگ کنیم؛ دقیقا مثل قرن بیستم: وقتی که دانشمندا آمار خشونت و جرم بین سیاه‌پوستا رو اندازه‌گیری و با محله‌های سفید پوست مقایسه کردن و از این آمار به نفع نظریات برتری نژادی استفاده کردن؛ اونا فراموش کرده‌بودند که این بیچاره‌ها تازه چنده دهه است که از دنیای برده‌داری فاصله گرفتن و به حقوق اولیه‌شون رسیدن و سده ها طول می‌کشه جامعه به تعادل واقعی و شایسته‌سالاری برسه. می‌دونید، می‌گم سده‌ها چون مطمئنم! چون دیدم که این پیش‌فرض‌های ذهنی چه نابرابری‌های عمیقی به‌وجود میاره؛ حالا مال ما دوگانه‌ی قومیتی نداره و جاشو دوگانه‌ی جنسیتی پر کرده؛ توی جامعه‌ی خودمون توی این چندساله کلی تزهای عجیب کاری دوستان ریش‌دارم رو درباره‌ی فرصت‌های شغلی دوستان بی‌ریشم تحمل کردم و شنیدم؛ مثلا از این که کلا اونا رو به یک سری اپراتور معماری پرورش/تقلیل بدن. از این حرف‌های کلیشه‌ای بگذریم؛ وقتی که هر از گاهی گذرم به دفتر کتی می‌افته، خیلی خوشحال می‌شم که می‌بینم بعضی‌وقتا همون وسط نشسته و با منشیا گرم گرفته و در عین حال حرمت مدیر-منشی شون توی صحبت کردن و حتی زبان بدنشون هم رعایت می‌شه. از این که حس می‌کنم یک سری کلیشه‌های ذهنیم از رابطه‌ی جنسیت زده‌ی منشی-مدیر اصلاح می‌شه و این یکی مدلش خیلی بی‌آلایشه!
۰ نظر

بزرگی

ای کاش بزرگی هم‌ دیگه رو بپذیریم و اتفاقای مهم زندگی‌ همدیگه رو به هم تبریک بگیم تا این که حسودی و تغافل جاشو بگیره. خیلی وقت‌ها باید فریاد بزنی که یکی از تو قوی‌تره؛ شک نکن و این رو فریاد بزن!

بعضی‌وقت‌ها از ذکر مصادیقی که به ذهنم میاد ناراحت می‌شم؛ ترجیح می‌دم همین‌جوری خشک و خالی بگم.
۰ نظر

یا خدا خودت ظهور کن!

ولایتی: از یمنی‌ها مقاومت یاد بگیریم

🔹به جای لباس لنگ می‌پوشند و نان خشک می‌خورند

🔹یقین بدانید عربستان از یمنی‌ها در یمن شکست خواهد خورد. /عصرایران

۰ نظر

به حال کدام بگرییم؟ معماری یا اسنادش؟

این یادداشت در نقدی بر یادداشت آقای سیدمحمدباقرطباطبایی با عنوان «معماری و قدرت» نوشته شده است:


معروف است که در دوره‌ی سلطنت پهلوی اول و در عصر اقتدارگرایی که بازتعریف هویت ایرانی یکی از اهداف بود، معماری به‌مثابه یک ابزار تبلیغاتی مورد توجه حکومت قرار گرفت و آثار زیادی ساخته شد. منقول است که رضاشاه در هنگام بازدید و یا بهره‌برداری از این آثار، گاها انتظارات دیگری از شکل معماری آن داشته و نسبت به آن ابراز نارضایتی می‌کرد. بنابراین معماری آن‌زمان چنان قدرتمند بود که در برابر خرده‌فرمایشات یک «نظامی» بلندمرتبه مقاومت می‌کرد. 

۰ نظر

معماری و قدرت

اسناد معماری را از جهت کارکرد حقوقی، می توان دستورالعملی  دانست  برای تعیین نحوه  سرمایه گذاری متوجه به پاسخگویی به نیازهای آینده. بنابراین، اسناد معماری:

🔹 دستور العمل است، یعنی متضمن احکام است و "باید" و "نباید" دارد. بعضی چیزها و کارها را مجاز می شمارد و بعضی چیزها و کارها را ممنوع می کند. خاصیت دستورالعملی و تجویزی و تحکّمی معماری، هم در مراحل آغازین فرایند و در هنگام تدبیر فضا و هم در مراحل پایانی و پس از آن در هنگام بهره برداری از فضا، آشکار و غیر قابل انکار است. از این جهت معماری با قدرت و سیاست، نسبت دارد و به آن تنه می زند و تأثیر می گذارد.

۰ نظر

خانه خالی ۳

حالا بیش‌تر می‌فهمم که حکمت استقلال طلبی جوانان غربی از خانواده در سنین پایین برای چیست. فرصت تفسیر خانواده به عنوان یک سوژه تنها زمانی امکان‌پذیر است که چند وقتی را به مستانگی از‌ آن‌ها دور باشی و مدتی فراموششان کنی -که البته این احوال چندان نمی‌پاید- و بعد سبک زندگی خودت را اجرا کنی. چند روز بعد به یاد خاطرات و روزهای خانوادگی بیفتی و آن‌گاه به تفسیرشان بپردازی. بعد متوجه شوی که چقدر تاثیر پذیرفتی و چقدرش تحمیل و یا تقلید بوده و چقدر با آزادی انتخاب کرده‌ای. خانواده خاطره‌ای است که پاک نمی‌شود و مجبوری هر از گاهی به آغوشش بکشی، خواه تلخ و خواه شیرین باشد. پس حداقل باید آن‌ها را بهتر شناخت.

اما بجز شناخت آن‌ها به شناختی از خودت هم می‌رسی. احوالات واقعی‌ «خودت» بیش‌تر مجال بروز پیدا می‌کند: تنها می‌شوی؛ می‌ترسی؛ وسایل خانه را معماری می‌کنی؛ گندهایت را تمیز می‌کنی؛ عاشق می‌شوی؛ عارف می‌شوی و در یک کلام زندگی می‌کنی؛ تمام احوالاتی که آدمی را آدم می‌کند. احوالات بسیار دیگری است که به سمتش نمی‌روی؛ آیا واقعا این قدرت را در دستانت می‌بینی که همین حالا می‌توانی با چاقو، آن مرد توی خیابان را به قتل برسانی؟ هر چقدر هم هراس آو باشد ولی واقعا می‌توانی! اگر بعدش از روی منطق و نه هراس از این فکر به دنبال راهی برای پیش‌گیری افتادی، آن‌گاه یاد «دین»* بیفت. آن زمان متوجه می‌شوی که دین یک ابزار حکومتی و برای کنترل جامعه نیست. دین چون زندانی است که خودت باید با دستان خودت، خودت را در آن به زنجیر بکشی و بعد متوجه شیرینی اسارت شوی؛ اوج آزادی در اسارت است و اوج زندگی در همین زندگی عادی!


*دین در این یادداشت در معنای سبک زندگی دینی است
۰ نظر