این یادداشت در نقدی بر یادداشت آقای سیدمحمدباقرطباطبایی با عنوان «معماری و قدرت» نوشته شده است:


معروف است که در دوره‌ی سلطنت پهلوی اول و در عصر اقتدارگرایی که بازتعریف هویت ایرانی یکی از اهداف بود، معماری به‌مثابه یک ابزار تبلیغاتی مورد توجه حکومت قرار گرفت و آثار زیادی ساخته شد. منقول است که رضاشاه در هنگام بازدید و یا بهره‌برداری از این آثار، گاها انتظارات دیگری از شکل معماری آن داشته و نسبت به آن ابراز نارضایتی می‌کرد. بنابراین معماری آن‌زمان چنان قدرتمند بود که در برابر خرده‌فرمایشات یک «نظامی» بلندمرتبه مقاومت می‌کرد. رفتار قدرت با معماری احترام آمیز بود؛ اما این اصلا به آن‌ معنا نبود که معماری بر صندلی قدرت تکیه زده و امروزه از آن فروافتاده باشد.

معماری هرچقدر هم که قدرتمند باشد، همیشه وابسته به قدرت و ثروت است و تاریخ اثبات‌کننده‌ی این مدعاست. بنابراین پیشنهاد نگارنده‌ی این سطور این است که بجای تلاش برای تعالی دادن معماری بعنوان یک قدرت، تابعیت آن از قدرت را بپذیریم؛ بجای اصطلاح «ارتباط» معماری با قدرت از واژه‌ی «تابعیت» معماری از قدرت استفاده کنیم تا بر این نوع خاص از ارتباط تاکید کنیم؛ باید بپذیریم که معماری قدرت نیست و ابزاری است برای بیان قدرت. روزی که قدرت از معماری روی‌گرداند روز مرگ معماری است.

قدرت موتور محرکه‌ی ماشینی است به نام معماری و اسناد معماری، دستورالعمل‌های کار این ماشین است. چالش و دغدغه‌ی ما باید تمرکز بر درست بودن این ماشین باشد. ماشینی که خراب باشد، دستورالعمل‌هایش خوانده نمی‌شود. بنابراین تنزل یافتن اسناد معماری به کاغذ‌های دست‌وپاگیر و بی‌ارزش، معلول نابسامانی معماری ماست و به دور از انصاف است که مشکلات درونی معماری را به کارفرمایان نسبت دهیم. اسناد معماری صرفا میانجی معماران و کارفرمایان است. خیلی طبیعی است که کارفرمایان فعلی مثل گذشته ساده‌باور نباشند و به خود جرئت اظهار نظر بدهند؛ چرا که همه روزه در رسانه‌ها شهر فرنگ را می‌بینند و معماری شهر نابسامان خویش را با آن قیاس می‌کنند.