ایران سرزمینی است با ابنیه تاریخی فراوان، معمارانی بسیار و چهره هایی که حرفی برای گفتن دارند! سرزمینی که طبق آمار، تقریبا 200.000 دانشجوی معماری دارد! سرزمینی که تا بگردی نیروی کار دارد. اصلا این جا مشکل کمبود نیرو نیست!
پس چرا وضع کنونی معماری ما چنین است، منظور آن است که چرا با این همه معمار و ابنیه جذاب و مدرن، وحدت کلی در شهر پدید نیامده است؟
چرا چشم ها پس از مدتی، آزرده از دیدن این همه تفاوت و تنوع می شوند؟
اصلا چرا هنوز، سبکی درخور فرهنگ ایران امروز نساخته ایم؟ آیا معماری امروز ایران همین هرج و مرج است؟

وقتی که کارفرما به شما کاری محول می کند، شما بیش تر نگران منظر کلی کوچه و تاثیر نمای آن بر ساختمان های کناری خواهید بود یا نگران جلب رضایت کارفرما؟
آیا به اصولی پایبند هستید؟
اصلا فکرش را می کنید که چه بر سر همسایه های آینده "طرح شما" چه خواهد آمد؟
از جهاتی متنوع می توان به موضوع نگاه کرد...
آیا معماران، ارتباط کافی با یکدیگر دارند تا از تجارب یکدیگر آگاه شوند؟
آیا بهره گیری از سلیقه ی شخصی نتیجه ای مطلوب دارد؟
آیا کافیست که تنها به نظریه های آکادمیک تکیه کنیم؟
آیا مبانی ما متناسب با فرهنگ کنونی این سرزمین است؟ 
صلا آیا توانایی کارگروهی و همکاری با همکیشان خود را داریم؟
و حال کلی تر به مساله بپردازیم! آیا شهرداری، به عنوان نهادی نظارتی و مدیریتی، وظایف خود را انجام داده است؟