ایدئولوژی‌ها رفته‌اند و من امروز تنهایم...
هر وقت به ایدئولوژی‌های پرشور قرن بیستمی نگاه می‌کنم، به یاد کانسپت‌های مسخره و ساده‌ و یک‌جهته‌ی خودمان می‌افتم که پر شور برای یک کلاس و یک استاد ارائه می‌دهیم و حال که به دنبال اصلاح جهانم انگاری خود هیتلرم. خیلی تلخ است که دیگر هیتلری نیست. هیتلر بلند پرواز بود. کمی هم احمق بود. حماقتش ناشی از یکجانبه نگری اش بود. ولی الان درک می‌کنم که چرا پدر و پدربزرگانم در اوج جوانی به حزب چپ روی آوردند تا علاقه‌مند باشند تا جهان را زیر و رو کنند.

حالا ایدئولوژی‌ها رفته اند و دنیا آرام‌تر از گذشته است...
کمی سخت است وفق شدن با این‌جا. درست است که مردم احتمالا کم‌تر مورد ظلم قرار می‌گیرند، ولی همچنان می‌توانند احمق بمانند. می‌دانید، حالا دیگر نمی‌توانیم کسی را که خوابیده از خواب بیدار کنیم. چون به حریمش تجاوز کرده ایم.

نمی‌دانم...
شاید باید «دلنوشت خالص ۳» را حذف نمی‌کردم.
در حقیقت آن‌قدر تلخ، سخت و عاجز کننده بود که حذفش کردم
درباره‌ی خودم بود. درباره‌ی این که پس از بررسی کل آدمیان جهان و دسته‌بندی آن‌ها، خودم کجا هستم؟
انتهای این مطلب آن‌قدر باز تمام می‌شود که انگاری هنوز آغاز نشده.