برای واقعبین شدن نباید عجله کرد، برای تبدیل رویا به واقعیت هیچ آسانسوری وجود ندارد و باید پلهها را یکی یکی بالا آمد.
دو مثال ملموس:
۱- یکی از همکلاسیهایم بخاطر شرایطی که داشت خیلی زود و در دوران دبیرستان با رشتهی معماری آشنا شد و جو واقعی آن، بازار کار و حواشی آن را درک کرد. او خیلی زودتر از آن که باید، دانست و بنظرم هیچگاه فرصت آن را نیافت که رویا پردازیهای یک ترمیکی را داشتهباشد. کمتر ذوق کرد و محافظهکار بار آمد. او قربانی زود فهمیدن شده بود.
۲- یکی از دوستانم خیلی زود و از دوران راهنمایی و دبیرستان شروع کرد به خواندن کتابهای سنگین و رمانهای خیلی عمیق. حالا که سالها از آن دوران گذشته، وقتی که به او نگاه میکنم، احساس میکنم که او هنوز شنا بلد نبود و در همان رمانهای عمیق غرق شده. حالا که به او نگاه میکنم، همچون محافظهکاری است که جرئت آن را ندارد که نظرهایش را بگوید. از کمرویی نیست؛ آنقدر کتابهای عمیق خوانده که دیگر میداند هر نظری که بدهد ناچیز است و این حرفها از اساس در دنیای نهیلیستی معنایی ندارد. مجبور شد برای آنکه رفتار و گفتارش با دانستههایش مطابقت داشتهباشد، همچون یک آدم 50 ساله برخورد کند!