معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

خودنوشت 3: دانشگاه و انجمن

اما من پدرم نبودم. این را خیلی نمی دانستم و یکی دو سالی زمان برد تا بفهمم. حقیقتش شاید تا پایان هم نمی فهمیدم. تا قبل از آن همان طور که پدرم را می دیدم داشتم یک کتاب خوان علمی بار می آمدم و خیلی تمیز و اتو شیده و تا حدی درون گرا. بهتر از قبل شده بودم، ولی همچنان خودم نبودم. میدانی؟ لطف خدا این است که تو از اول نمی دانی که باید چه باشی. چرا که اگر از اول بدانیم که چیستیم و چقدر تفاوت داریم، ممکن است دیوانه شویم! آنچه که مرا من کرد انجمنی بود که در آن مجبور شدیم جدا از کشف فرصت ها و انجام فعالیت ها خودمان را کشف کنیم.

۰ نظر

خودنوشت2: مدرسه و دانشگاه

وارد دانشگاه شدم. بخت همراه بود و دوری ام از دوستان هم مدرسه ای نوید این را میداد که فریدی دیگر میتوان شد. بدون آن که بیم آن را داشت که کسی مرا مدام به یاد گذشته ام بیندازد. آخر پیش از این من ضعیف بودم. درس و محدودیت های نامربوط به علایق هنری ام -که به ورزش و فعالیت های مذهبی- منتهی میشد- مرا در اجتماع کوچکی که سال ها اسیرش شده بودم ناتوان کرده بود. بچه زرنگ های تهرانی از دماغ فیل افتاده که روحیه ی ما بچه شیرازی ها را ندارند و متوجه خون گرمی ما نمی شوند شرایط را بدتر هم می کند. با ورود به دبیرستان و حتی قبلتر از آن همانند اشراف زادگان انگلیسی از شوخی احتراز می کنند و از دنیای ساده و دوست داشتنی و پر هیجان سالهای جوانی دوری می گزینند.

به هر روی شاید این اواخر سعید و جوک گویی هایم در کلاس فیزیک تنها راه فرارم بود تا همچنان پژمرده نشوم. اما خدا را شکر که آن قدری زنده ماندم که به دانشگاه برسم تا به آرمان هایم نزدیک شوم.  بنابراین با شروع دانشگاه، شروع کردم به باز تعریف خودم...

حالا دیگر آن قدر پخته بودم که الگوها را چینش کنم و این الگو پدرم بود!

۰ نظر

خودنوشت 1: کودکی و مدرسه

نقاشی و معماری و بلند پروازی های خردسالی... تمرین ها و قصه های شبانه ی پدر و هنرهایی که به تشویق خانواده فرا گرفتم... سفرهای گوناگون و تغییر متعدد مدارس و دوری از جامعه ی هم سن و سال... زندگی در تهران و دوری از اقواممان... فرصت زندگی در آلمان و آرامش جانکاه آنجا و درک کودکانه ی فرهنگی دیگر، شاید تنها دوستی که در تمام این مدت کنارم بود خواهرم باشد... و من آرمان گرا شدم.

۰ نظر

درس آموخته: صحبت از دیگران

هر چه گذشت به تجربه و بیش تر متوجه شدم که نه باید پشت کسی مدح کرد و نه بدگویی. مدح کردن، انتظار داشتن را موجب می‌شود و نقاط مثبت را، معمول جلوه می‌دهد.

بدگویی پشت افراد، در بهترین حالت موجب هم آوایی و هم نظر شدن افراد راجع به یک نفر می‌شود و بدین صورت احتمال ایجاد برخوردهای جدید و باز تعریف روابط و اصلاح شخص را می کاهد.

بجای مدح از افراد، اگر لازم باشد معرفی شان می کنم. آنقدرها جنم دارم که اعتبارم را به میان بگذارم. اما نه برای مدح صرف.

بجای بدگویی از شخص نیز به راهکار های پیشنهادی از کار با شخص می پردازم و سوژه را از فرد به کار با فرد تغییر می‌دهم می پردازم. در این صورت است که هم نظران متوجه شده و از راهکارها استقبال می کنند و دیگران فرصت آن را دارند که همچنان به دنبال کشف روابط متفاوت تر باشند.

فکر کنم این الگو اخلاق مدارانه تر باشد و به تنوع افکار که لازمه ی رشد است کمک بیش تری کند.

۰ نظر