متوجه بیماری هایمان نیستیم. تنها این را کسی می فهمد که جریان را از بیرون در طی یک مدت دیده باشد. مثل همین استادا یا تی ای ها یا اهل تفکر و ...
خیلی جالب و تاسف انگیز است که بدانید که چند ترمی است که اسکیس های دانشگاهمان افت کرده. یکی از تی ای ها به من می گفت که مساله آن است که بچه ها ایده های خوبی ندارند و خوب فکر نمی کنند. دیگری که سن بیش تری داشت، می گفت که دقیقا دو سال است که این چنین شده. از وقتی که تلگرام آمده و همه اینترنت دارند...
برای مجله و معرفی کتاب که پرونده ی مجله بود خدمت استاد ادیبی رسیدم و درخواست معرفی ۳ کتاب داشتم. آن قدر دلش پر بود از وضعیت مطالعه و کتاب و دانشجوها و استادا و دانشگاه و مملکت که نیم ساعتی با آه و درد، خاطراتی گفت. ۳۶ سال سابقه تدریس و دیدن این سیر و جریان زوال کافی است که دلی پر از آه داشت.
پدرم هم امروز با درد آمده بود و از دانشجوهایش می گفت. از آن هایی که یک ریز سرشان در گوشی هایشان است تا موعد تحویل تحقیقاتشان که با یک سری آدم کم انگیزه روبروست...
خدا را صد هزار بار شکر که انسان نادان آفریده می شود و می تواند نادان بمیرد...
چرا بیرونمون خفنه و درونمون این قدر حماقت بار ساده است؟
صرفا می دونم همیشه این طوری بوده.
آن که راه فرآیند مهم تر از محصول است.
اتفاقی که عکسش را معماری به ما می آموزد.
زندگی این چنین نیست.
البته حقیقت معماری کردن هم این چنین نیست.
ولی به اشتباه می فهمیم
معماری بیش تر لابلای کروکی های دم دستی ما پیدا می شود
تا در ماکت های نهایی
چیزی که این ترم در طول فرآیند تکه انگاری و کلاژ درک کردم
صدر اسلام هم دوره ی عجیبی است.
اگر به عنوان یک معتقد و مسلمان با چاشنی تشیع به آن نگاه کنیم. تمام حق و حقیقت در جامعه ای به شدت فقیر از نوع فرهنگی ظهور کرده. بسیار اتفاق عجیبی است. آخرین مهره در پست ترین نقطه فرود می آید و بعد پیامبر (ص) از دنیا می رود. یعنی کسی که جامعه روی حق بودنش حرفی نداشت و جامعه و مردم باید تصمیم بگیرند. در حقیقت انگاری که از دوره ی پسا پیامبر تا به حال دوره ای است که همواره کشمکش میان حق های واهی و بسیار به وجود می آید. روی حقیقت پرده ای کشیده می شود و کشمکش آغاز می شود
علی(ع) که عین حقیقت را درک کرده و خود مامور اجرا و ادامه ی آن است چه واکنشی می دهد؟
قیام نمی کند. کمکشان هم می کند و در عین حال سخن می گوید. البته پیچیده تر از این هم می شود...
مایی که فقط بویی از حقیقت برده و اصلا ماموریتی نداریم چگونه واکنش می دهیم؟
به نظر حاصل تمام دل نوشته هایی که از فروردین نوشتم به این جا ختم می شود.
اسطوره و نخبه ی خوبی یافتم ipdl.ir/o0
سلام دوستای عزیزم
میدونم حوصله متن بلند ندارین پس میرم سر اصل مطلب
قبل از هر چیز میخوام ببرمتون به ۱۰ سال پیش... موقعی که یه بچه کوچولوی ناز نازی بودیم... ☺️ وقتی که تنها دغدغمون یه بادکنک صورتی با یه عکس خوشگل روش بود 😍 و موقع خوردن بستنی تو پارک لی لی کنان از پاکی خدا تو قلبمون لذت میبردیم ❤️😍
اگه دو تا بچه دیگه میدیدیم میدویدیم سمتشون و بدون توجه به جنسیتشون همه با هم بازی میکردیم...
یادتونه؟ حتی فکر کردن بهش آرامش بخشه 😌😌
انگار همه افکار منفی آدمو میگیره...
ولی حالا چی شدیم؟
تا حالا فکر کردین؟
دیگه لی لی کردنامون تموم شده...
حتی بستنی رو نمیخوریم مگر اینکه بخوایم عکسشو از دریچه اینستاگرام به عالم و آدم نشون بدیم...
هم بازی هامون پسرا و دخترایی شدن که جز روابط کثیف به چیزی فکر نمی کنن و خودمون هم بدتر از اوناییم...
تمام وقتمون با این میگذره که دنبال جنس مخالف بگردیم و به هیچی دیگه فکر نمیکنیم...
ما چمون شده؟ یعنی نمیتونیم به چیزی جز چیزایی که تلویزیون به خوردمون میده فکر کنیم؟
ضرر بزرگی کردیم....
کودکیِ به این نابی رو دادیم و یه موجودی شدیم پر از جنجال های خالی و کثیف...
متن بالا به نقل قول از کانال: https://t.me/KillNWO
این که صحبت ها و گفت و گو ها -در فرهنگ ایرانی- خواسته یا ناخواسته به سمت ارزشی شدن پیش می رود و در آب و تاب «درست» و «غلط» قرار می گیرد، برای یک گفت و گوی علمی یا فکری همچون زهری است که آن را به مرگ می کشاند. اما همین ساختار ذهنی در زندگی و تفکر مردم موجب ابقای بسیاری از آیین های پیشینیان می شود و شاید در این برهه مفید واقع شود.
بسیار برایم پیش آمده که خواسته باشم «زیبایی» کانتی را به اطرافیانم در چیزی اثبات کنم. زیبایی ای که همواره در بند «خیر و خوبی» است و سوژه درک نمی شود.
برداشت من این است که حکما و خبرگان پیشین ایرانی به این نکته دست یافته بودند. سنت و عرف، قانون اصلی جامعه بوده است. راهی مطابق با فرهنگ و دین مردم که خود عوامل تعیین کننده و کنترل کننده ی آن هستند. سنت بار ارزشی پیدا کرده و عامل ثبات در زندگی مدنی بوده است. اما چه دلیلی داشته که نخبگان خودشان پیرو سنت ها باشند؟ آن هم در بین خودشان و خارج از اجتماع؟
بنابراین شاید نخبگان از وجه مثبت تفکر ارزشی برای تعیین قوانین مدنی مدد جسته و در میان خود و با درکی بالاتر از سنت، می توانستند از تفکر ارزشی گذر کنند.