معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۱۱۰ مطلب با موضوع «چرک‌نویس» ثبت شده است

عامل بقا یا انگیزه؟

ساعت نزدیک به سه‌ونیم نیمه شب است. برخی فعالیت‌ها را نمی‌توان در هر ساعتی از روز انجام داد. ولی برخی دیگر آن‌قدر ضروری است که آن دو عقربه‌ی چرخان، عامل بازدارنده‌ و معوق‌کننده نیستند!

شاید انگیزه کمی جوان‌پسندتر باشد و در دنیای امروزی حیاتی جلوه کند، اما بنظر برای زندگی کردن «انگیزه» ارضاء‌کننده نیست. باید به پدیده‌ای ازلی‌تری اشاره کرد و آن بقاست. آدم‌ها همیشه برای بقا می‌جنگند. بنابراین اگر این‌چنین باشد، قطعا قسمتی از بقای من در همین نوشته‌هاست که در پاسی از شب به آن‌ها پناه آورده‌ام.

۰ نظر

کراش: در باب مفاهیم جدیدی که خوش‌آمدند!


چطور ممکن است که یک مفهوم و واژه‌ی مستقل در طول مدت کوتاهی به واژگان بخش بزرگی از نسل جوان ورود پیدا کند؟ چند روز پیش متوجه شکل گیری مجموعه کانال‌هایی در باب کراش و کراش یابی شدم و جالب بود که این را در دانشگاه‌های مختلف دیدم. اما چگونه است که معنایی که معادلی فارسی هم ندارد در کم‌تر از چند سال به زبانی دیگر نفوذ کند؟ جنبه ی اخلاقی اصلا مد نظر نیست و اساسا نکته‌ی خیره‌کننده سرعتِ پذیرشِ مفاهیم جدید در نسل جوان است. یحتمل وقتی در صدر اسلام معانی جدیدی به ایران ورود کرد نیز جامعه تشنه‌ی برخی مفاهیم بوده و به ‌برخی از مفاهیم خوش آمد گفت. حالا نیز ایرانیان راحت تر از هر زمان دیگری جهانیان را می‌بینند و خود را قیاس می‌کنند. فاصله‌ها خیلی کم‌تر شده. اروپا دیگر آن‌قدرها دور نیست و برج ایفل آن ابهت قدیم را ندارد! ایرانیان همه شبه در گوشی‌هایشان جهان‌گردی می‌کنند و با جدیدترین صورت‌های زندگی آشنا می‌شوند و روزها جامه‌ی سنتی برمی‌گیرند. این یعنی تناقض و تناقض تنش آفرین است و تنش مقدمه ای است برای آغاز تحول و به همین خاطر است که در حال حاضر جنبش‌ها، نه اقتصادی است و نه سیاسی و بنظر بنده بیشتر رنگ و بویی اجتماعی دارد.

با جست‌وجو در گوگل فارسی حداکثر قدمت کراش را به سال 92 دیدم. کراش داشتن یعنی چه؟


۰ نظر

ایرانیت در گذر زمان!

با همین فرمون بریم جلو کار به جایی می‌رسه که ایرانی‌ها فارسی بلد نباشند.

بعد خودتون بدبخت می‌شید. مجبور می‌شید بجای ارتقا، بازم مفاهیم رو استحاله کنید.

تا قبل از این که گند کار در بیاد، اجازه بدید قالب های مقوم فرهنگ بروز بشه.

۰ نظر

چرا از مرمت بدمان می می‌آید؟ (مشکل درون دانشگاهی)

1- درس اجباری است. در عین آن که:

2- اساتید از حد سن تدریس گذشته و به تکرار افتاده و یا از شدت دغدغه ها فرصتی برای مرور دروس ندارند. (نمی دانم چه حکمتی است که معاون وزیر خود را ملزم به تدریس نیز می‌داند.)

3- منابع بسیار ضعیف امتحانی و بسیار ضعیف ترجمه شده

4- عدم نگاه به حال یا آینده برای اصلاح و نگاه صرف به گذشته، دانشجویانی که اتفاقا دغدغه‌ی آینده دارند و اساتیدی که انگار با آموخته‌هایشان هم خاطره بازی می‌کنند.

۰ نظر

چگونه داعشی نباشیم


داعشی در دنیای واقعی متولد شد
در دنیای واقعی بزرگ شد
از دنیای واقعی ناراضی بود
مشکلات و کاستی‌های دنیای واقعی را پیدا کرد
 مسائل را جمع و جور کرد
و یک هدف کلی دست و پا کرد تا به آن دست یابد
هدف را به دوستان و همکارانش نشان داد
آن ها نیز تایید و تحسینش کردند
چرا که واقعا کاستی‌های دنیای واقعی بود
بعد از آن داعشی به فکر افتاد که گام بعدی را بردارد
و این هدف و ایده را عملی سازد
چندی تلاش کرد
تا که امکان تحقق آن را در دنیای واقعی ندید
به دنیای ذهنی خویش کوچ کرد
هدف را چسباند به دیوار جلو چشمانش
و هر روز نگاهش کرد
و به این فکر بود تا آن را محقق سازد
ولی کار سختی بود
چرا که هدف بزرگی داشت
به همین خاطر هدف هر روز دستکاری شد
و از دنیای واقعی فاصله می‌گرفت
تا این که از آن یکی دو جمله بیش‌تر باقی نماند
چرا که هدف ساده سریع تر به جواب می‌رسید
و ادامه داد و به دنبال راه حل گشت
روز و شب در دنیای ذهنی خویش تلاش کرد
تا در نهایت قصری با شکوه ساخت
و دقیقا همان چیزی بود که می‌خواست در دنیای واقعی ببیند
و در بالاترین برجک قصر رویایی خویش
همان یکی دو جمله‌ی باقی مانده از هدف را نوشت

لا اله الا الله، محمد رسول الله

بعد از خواب پرید و به دنیای واقعی بازگشت
چند وقتی بود که از این جا دل‌کنده بود 
و در آن دنیای کوچک، ولی بی حد و حصر اسیر شده بود
و حالا می‌خواست همه را همراه خویش سازد
همان‌هایی که اتفاقا ابتدا تاییدش هم کرده بودند
اما حالا فقط هاج و واج به او می‌نگریستند
چرا که این بار داعشی دست پر آمده بود
دیگر فقط از یک هدف کلی نمی گفت
و وقتی که می‌گفت، خون...
نه... نه...
همان قصر هزار پری جلوی چشمانش را گرفته بود
داعشی یک چیز را متوجه نبود
این که همگان آن هدف اولیه را تایید کرده بودند
و نه آن قصری که در ذهنش ساخته بود
داعشی می‌دانست که قصر را چگونه صد بار دیگر هم در ذهنش بنا کند
اما هرگز نمی فهمید که این قصر در دنیای واقعی قابل ساخته شدن نیست
هدف داعشی خیلی خوب بود
چرا که از دنیای واقعی بود
ولی قصرش نه
چرا که راه حل پیشنهادی وی از جنس دنیای ما نبود
و آن چیزهایی که در ذهن خویش خیلی ساده محقق می‌شد
اتفاقا در دنیای ما جزء رادیکالی ترین و قبیح‌ترین اعمال شمرده می‌شود


اساسا با این تعریف بسیاری از ما داعشی هستیم
سلامی ویژه دارم به همه‌ی بزرگواران و اساتید سنت گرا و کانسپت گرا
۰ نظر

آمار مطالب امشب


آتیشو خیلی دوست دارین؟

۰ نظر

شخصیت کاریزماتیک

البته انواعی دارد...

ولی راجع به یک طیفشان:

آیا احمق‌هایی هستند که کم‌تر حرف می‌زنند؟


تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد؟

۰ نظر

شکوایه

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

از جدایی‌ها شکایت می‌کند


 آن‌زمان‌ها نی دور بود و از دوری خویش حکایت‌ها داشت.

قبلا در دوردست آشنایی داشت که طلب وی کند و حال چه شده؟

تنهاییِ بی نهایت...

۰ نظر

معمار بیست، تولدت مبارک!

این متن را قرار بود آبان 94، در تولد یک سالگی معماربیست منتشر کنم. یکی از علایق من انتشار مطالب پس از موعد مقرر هست. در این صورت خیلی ساده متوجه روند پیش‌رفت خویش شده و می‌توانم نواقص خودم را دریابم.

سال پیش در چنین روزی، شاید تصوش هم برایم سخت بود که این بلاگ یک سال، دوام بیاورد و محلی برای بیان اندیشه ها و حرف هایم بماند.
پیش از این در دوران پسا طفولیت و پیش از دانشگاه، دست به قلم شده و چندین و چند وبلاگ تاسیس کرده بودم و هر آن چه دلم می خواست را به زبان می آوردم. اما دوامشان به چند ماه نمی کشید حیات واقعیشان گرفته می شد.
اما چه شد که این بار، "معماربیست" -با آن نام پرطمطراق و خودنمایش- قوام پیدا کرد؟

از راهنمایی و اوایل دبیرستان در موسسه ی فرهنگی روزبه، جدا از درس های جاری، همیشه علاقه مند به ارائه ی تحقیق و کنفرانس بودم. سیستم آموزشی فعلی حکم می کند که در سال های آخر دبیرستان، دست از این "قرتی بازی ها" برداریم و محکم پای درس هایمان بنشینیم!

اما با ورودم به دانشگاه، دو رویایم محقق شده بود!
اول آن که به رشته ای که در آرزویش بودم، رسیده بودم.
و ثانیا، دانشجو شده بودم و دیگر "دانش اموز" نبودم. باید دانش را بجویم!

یادم نمی رود، ترم اول که کنجکاو و در حقیقت جو گیر بودم(!) ، به کنفرانس های خفنی پای می گذاشتم که بزرگان علم و معماری سخن آوری می کردند. کنفرانس هایی که متاسفانه برخی دانشجویان مقاطع اولیه و کارشناسی خود را در سطح آن نمی بینند و مرزی نامریی بین خود و چنین جلساتی می کشند.
در یکی از آنها دکتر مهدی حجت، سخنان جالبی می گفتند و برای من ترم یکی هم انگیزه بسیاری در پی داشت. ایشان معماران ایرانی را چون گل های زیبا و بی ریشه تشبیه می کردند و از اهمیت جریان سازی و نظریه پردازی در معماری سخن می آوردند. سپس صفحه ای از کتاب خاطرات معماران قجری را برای حضار خواندند. جالب بود که معماران آن دوره، یعنی در عصر عقب افتادگی تکنیکی، معماران جلسات هفتگی و علمی تفریحی داشته و از تجارب یکدیگر بهره مند می شدند.
اینچنین شد که من هم به فکر جست و جوی محمل اندیشه ای معمارانه شدم!
در این اثنا، دوستان هم ورودی ام، با دغدغه ای مشابه وبلاگی تاسیس کردند، به نام معماری 93 ... قرار بود فضایی شود برای گفت و گو و نقد کارها و حرف هایی که مفید، ساده و معمارانه باشد. متاسفانه، به برخی دلایل منقرض شد!
روزی آی اس جی
وقتش بود که سری هم به "انجمن علمی" معماری بزنم. نامش طوری است که انگاری که پژوهش های علمی در آن جا صورت می گیرد. متاسفانه در آن جا بود که فهمیدم من به خاطر سال اولی بودنم، نمی توانم عضو مفیدی باشم و کارم، صرفا به پخش اطلاعیه ها ختم خواهد شد! حال که سال دومی هستم و کم کم پیراهن های بیش تری پاره می کنم، به انگیزه و تلاش و علاقه ی سال اولی ها غبطه می خوردم! پس از انجمن هم چشم برداشتم. البته بماند که شاید محوریت قرار دادن یک مجله، برای یک انجمن کوچک باشد. ( مجله ی خوب و خواندنی است، منظور آن است که انتظارها از انجمن علمی فراتر است!)
ناامید بودم و در همین دوران، "دلنوشته های معمارانه" ام را به قلم می آوردم. می دانستم و (می دانم) که قلمم ضعیف و علمم بسیار کم بوده و هست! اما قطعا بسیار بهتر از دست روی دست گذاشتن و منفعل شدن می باشد. البته برکات معماربیست آن چنان شیرین بوده که نمی توانم چشم بپوشم:
- با دانشجویان با انگیزه و با سوادی آشنا شدم و همین نظرات و نقد هایشان بر انگیزه و سواد من می افزود و به انتقال اطلاعات می پرداختیم.
- پس از یک سال نوشتن در بلاگ، با فرزین خاکی آشنا شدم که اصلا او را ندیده بودم. او خود را نویسنده ی YANONDESIGN نامید و گفت که می تواند مقاله ام را در یانون دیزاین چاپ کند. در سایتی قدرتمند و پربازدید و در تخصص هنر که واقعا وسوسه برانگیز است.) مقاله ام را فرستادم و پس از یک هفته که از چاپ نشدنش! می گذشت، به من پیام داد که اگر علاقه به همکاری دارد به آدرسی در شرق تهران بروم! آن دوشنبه را از یاد نمی برم... دوشنبه ی مخوفی بود! حتی تلگرام فرزین خاکی عکس هم نداشت که بفهمم کیست و چه شکلی است! همه چیز مشکوک بود و مشکوک تر آن که فرزین می گفت که آدرس شرکتش را به من داده و من وقتی به درب شرکت رسیدم، با یک خانه ی قدیمی دو طبقه ی نماسنگ مسکونی مواجه شدم. کم کم خشکم زده بود. برای اولین بار به فرزین خاکی زنگ زدم و صدایش را شنیدم و گفتم درب را باز کند...
از بقیه فاکتور می گیرم! اما همین جرئتی که به خرج دادم، برکات بسیاری داشت و من با استودیویی متفاوت و با انسان هایی دوست داشتنی آشنا شدم.
در آن روز با آقای یحیی نوریان آشنا شدم و ایشان با رهنمود های جامعی که دادند به من جرئت بیش تری دادند. البته آقا فرزین هم ترسناک نبودند :)
حال هم چند وقتی است که فهمیدم در بین سال بالایی هایم، گروهی را یافته ام که دو سه سال پیش تجربیات مشابه مرا طی کرده و البته به موفقیاتی نیز دست یافته اند. نامشان را "معماری ما" گذاشته اند تا برای "ما" باشد و نه شخص خاصی!
وقتی با آقای محمد علی هنردوست، ورودی 91 و از عوامل معماری ما صحبت می کردم، آن چنان دیدگاهم را نزدیک یافتم که صلاح را بر آن دیدم که خود را در "ما" ذوب کنم. اما به همین هم قانع نبودم و در همان جلسه اول، رویایی را که استاد مهدی حجت در سرم پرورانده بود را به او گفتم. او نیز چنین رویایی در ذهن داشت!
ان شاء الله بتوانیم بستر جدیدی به شکل "نشست های دانشجویی" به صورت منظم برگزار کنیم. آمین!
۱ نظر

منشاء اثر

باور به این که منشاء اثر می‌توان شد هم برایم دشوار است.


واقعا درک این‌که یک نفر با یک کشف علمی یا هنری، فرهنگی می‌تواند جهان پس از خویش را به تغییروادارد.یک نفر یک جهان را تکان می‌دهد!

بیایید باور کنیم.

۰ نظر