معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۱۱۰ مطلب با موضوع «چرک‌نویس» ثبت شده است

خانه خالی ۳

حالا بیش‌تر می‌فهمم که حکمت استقلال طلبی جوانان غربی از خانواده در سنین پایین برای چیست. فرصت تفسیر خانواده به عنوان یک سوژه تنها زمانی امکان‌پذیر است که چند وقتی را به مستانگی از‌ آن‌ها دور باشی و مدتی فراموششان کنی -که البته این احوال چندان نمی‌پاید- و بعد سبک زندگی خودت را اجرا کنی. چند روز بعد به یاد خاطرات و روزهای خانوادگی بیفتی و آن‌گاه به تفسیرشان بپردازی. بعد متوجه شوی که چقدر تاثیر پذیرفتی و چقدرش تحمیل و یا تقلید بوده و چقدر با آزادی انتخاب کرده‌ای. خانواده خاطره‌ای است که پاک نمی‌شود و مجبوری هر از گاهی به آغوشش بکشی، خواه تلخ و خواه شیرین باشد. پس حداقل باید آن‌ها را بهتر شناخت.

اما بجز شناخت آن‌ها به شناختی از خودت هم می‌رسی. احوالات واقعی‌ «خودت» بیش‌تر مجال بروز پیدا می‌کند: تنها می‌شوی؛ می‌ترسی؛ وسایل خانه را معماری می‌کنی؛ گندهایت را تمیز می‌کنی؛ عاشق می‌شوی؛ عارف می‌شوی و در یک کلام زندگی می‌کنی؛ تمام احوالاتی که آدمی را آدم می‌کند. احوالات بسیار دیگری است که به سمتش نمی‌روی؛ آیا واقعا این قدرت را در دستانت می‌بینی که همین حالا می‌توانی با چاقو، آن مرد توی خیابان را به قتل برسانی؟ هر چقدر هم هراس آو باشد ولی واقعا می‌توانی! اگر بعدش از روی منطق و نه هراس از این فکر به دنبال راهی برای پیش‌گیری افتادی، آن‌گاه یاد «دین»* بیفت. آن زمان متوجه می‌شوی که دین یک ابزار حکومتی و برای کنترل جامعه نیست. دین چون زندانی است که خودت باید با دستان خودت، خودت را در آن به زنجیر بکشی و بعد متوجه شیرینی اسارت شوی؛ اوج آزادی در اسارت است و اوج زندگی در همین زندگی عادی!


*دین در این یادداشت در معنای سبک زندگی دینی است
۰ نظر

حس خوب نذری گرفتن

امروز صبح در مسیر گذرم ماشینی در نبش خیابان ایستاده بود و کاسه‌ای حلوا نذری می‌داد. از آن ماشین‌های شاسی بلندی که اسمش را نمی‌دانم؛ اگر در یک روز عادی می‌دیدمش قطعا از روی بی‌محلی و با کم‌ترین تاملی از کنارش رد میشدم. مرا چه کار با این آدم‌های خرپول؟! مشکلم فقط خرپول ها نیستند؛ وقتی به پارک محله می‌روم و با صد نوع آدم دیگر برخورد می‌کنم حس استیصال به من دست می‌دهد؛ از این که چگونه باید با آن‌ها صحبت کنم و فصل مشترک بین من و این‌ها چیست؟ چرا من در محله‌ی خودم این قدر غریبم؟! همین الان در خانه نشسته ام و شما حرف‌هایم را می‌شنوید. این حد از نزدیکی و غربت‌زدگی در دوران حیات بشر کم‌سابقه است؛ آن‌قدر نزدیکیم که حفظ حریم خصوصی به یک چالش تبدیل شده! اما این نزدیکی آن حس شیرین را ندارد و هر چند گسترده، اما سطحی است. گاهی تلنگری لازم است که بفهمیم هم‌چنان خارج از دنیای مجازی هم یکدیگر را درک می‌کنیم. امروز آن هم محله‌ای خرپولم با نذری‌اش به من فهماند که هر‌چقدر هم که از هم غریب باشیم، ولی پیوندی میان ماست.


۲ نظر

ضرورت گفت و گو

در شرایطی که به گفته خانم ابتکار گفت و گو بین خانواده به 20 دقیقه رسیده و ایرانیان در بحران فرهنگی دست و پنجه نرم می کنند، کاری که از دست ما بر می آمد برگزاری چهارشنبه چت و حلقه بود. دانشجویان واقعا اخته شده اند و گفت و گو را که مقدم به هر چیزی است را سبک می شمارند.

۰ نظر

خانه خالی 2

کامل ترین نوع، زندگی عادی هست. 

۰ نظر

خانه خالی

دو هفته گذشت و از نعمت خانه‌ی خالی و ماشین و همه چیز دیگرش بهره‌مند بودم. شب را تا صبح به بیداری می‌گذراندم و هر وقت که می‌خواستم غذا از بیرون می‌گرفتم. نمی دانم چرا این آزادی این‌قدر کسل‌کننده است؟! الان تنها یک هدف دارم که صبح دوباره زود از خواب بیدار شوم و صبحانه نون و پنیر بخورم!

۰ نظر

تجربه کاری: مقدمه ای برای تغییر عقیده؟

به هم مسلکانم پیشنهاد می کنم که زیر فشار تعهدات کاری و شرکتی «ارائه معماری» را فرا بگیرید. من که هیچ وقت در دانشگاه انگیزه ای برای ارائه زیبای طرح هایم نداشتم و مشکل دانشگاه هم همین است. معماری بر خلاف علاقه باطنی من محصول محور است. در طول این چند روز متوجه نقاط مثبت «آموزش عرفی» شدم و هر بار که تیم طراحی سر مسایلی به توافق می رسید احساس می کردم که معجزه رخ داده... بعد که فکر می کردم تنها عامل توافق را همین «آموزش عرفی» می دیدم.


از تغییر عقاید نمی ترسم و احتمالا باز هم از تجارب این چند روزه بنویسم...
۰ نظر

منفعت ملی و آرمان‌خواهی

حکومت ما یک مشخصه جذاب داره که شاید در مقیاس یک کشور، مشکل آفرین باشه و واکنش به همراه بیاره؛ ولی در مقیاس فردی بغایت جذابه و اون هم آرمان‌خواهی‌هایی هست که حاضره بخاطرش کلی هزینه و محرومیت و تحریم هم بخره؛ خیلی پیش میاد که منفعت ملی آنچنان که در سیاست بین‌الملل تعریف شده رو رعایت نمی‌کنه تا به آرمان‌ها نزدیک بشه.

۰ نظر

عامل رعب

خیلی وقته که کوچیک‌تر ها با دیدن من خودشون رو جمع می‌کنن

و خانما ناخودآگاه روسریشونو جلو می‌کشن.

دیگه خیلی بزرگ شدم.

و این اصلا جذاب نیست.

۰ نظر

بلوغ دانشگاهی

دانشگاه‌های ایران جورکِش خیلی از نقصان‌های فردی و اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و اقتصادی هستند. دانشجویانی که به‌سلامتی از قیف وارونه‌ی دبیرستان گذر کرده‌اند، با رسیدن به این آزادی به عقده‌گشایی روی می‌آورند. به‌همین خاطر تا حدی از بار علمی مقطع لیسانس و بخصوص سال‌های آغازین آن کاسته می‌شود؛ بنظر، تدبیر فرنگیان این است که «کالج» را پیش بکشند تا این عقده‌گشایی و بلوغ در آن‌جا صورت گیرد و انسانی بالغ تحویل مقطع لیسانس دهند.
هرگز فراموش نمی‌کنم که جمعی از دوستانم در مقطع لیسانس بخاطر کیفیت، از سلف غذا نمی‌گرفتند و در مقطع ارشد متوجه ارزانی آن شدند: بلوغ اقتصادی!
۰ نظر

یک روز خیلی معمولی

صبح شده و توی مهدکودک از خواب پا می‌شم. یه تخم مرغ و چایی نیمرو باهاشون می‌خورم و با بچه‌های قد و نیم قدی که نصف دندونای شیریشون ریخته نیم‌ساعتی لِگو بازی می‌کنم. به هر حال معمارم دیگه :) بعد کیفمو بر می‌دارم و می‌رم دانشگاه؛ شاید کلاس دکتر نورزاد باشه... بعدش سریع کت و شلوارمو تنم می‌کنم و می‌رم وزارتخونه. همون‌جا یه ناهار کاری می‌زنم و تصمیم‌گیری‌ها رو صورت می‌دم تا ممکلت اصلاح بشه. بعدش می‌رم طرف دانشگاه و توی حلقه‌‌ی نظری شرکت می‌کنم و غروب که شد با تاکسیا میام تا میدون صنعت. بعد هندزفریمو می‌کنم تو گوشم و تا خونه پیاده‌روی می‌کنم. شب یه غذایی مامان‌پز خوشمزه رو در کنار خونواده میل می‌کنم و بعدش با خونواده اختلاط و شوخی و بحث می‌کنم. قبل از نیمه‌شب ماشینو بر می‌دارم می‌رم جمعیت امام علی. نصف شب برمی‌گردم تو مهد‌کودک و شاید یه‌ساعتی رو هم به نوشتن خاطره‌ها یا نوشتن یه کتاب بگذرونم. بعدش یه خلوت کوتاه می‌کنم و بعد می‌خوابم تا صبح بعد...

شما هم یک‌شبانه روز از زندگی ایده‌آلتون رو ترسیم کنید.
۱ نظر