معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۳۸ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

بند نظارت

ده سال پیش در بازدید علمی از کارخانه نان رضوی نیروی ناظر داخلی کارخانه که وظیفه ی بررسی کیفیت محصولات خط تولید را بر عهده داشت، از آزمایشگاه داخلی کارخانه و وظایفش می گفت. بعد خاطرنشان کرد که مسئولین وزارت بهداشت نیز همه ساله به تمام کارخانه ها سر می زنند. بعد به خیال خودش خواست خیالمان را راحت کرده باشد اضافه کرد که مسوولین بهداشت نسبت به مجموعه کارخانه نان قدس رضوی اعتماد داشته و الخ...


چه داستان عجیبی است این«بند نظارت»: در لابلای اکثر کاغذپاره های این مملکت به رشته‌ی تحریر آمده و در عالم واقع سنگی است جلوی جریان های مستقل؛ وسیله ی چاپلوسی و ابراز ارادت ناظرین به نظارت شوندگان؛ ابزار ارعاب و قانون گریزی اجتماعی؛ مشت و لقی چرب و نرم؛ و در مجموع ابزار قدرت برای کسب منفعت. 

۰ نظر

شرح حال: بهمن چهلم

بیست و دوم بهمن برای چهلمین بار یادواره‌ای می‌شود تا کمی بیش‌تر به وطن و مملکتمان و بیندیشیم؛ سن من آن‌قدری نیست که هر ۴۰ تایش را دیده باشم و در هنگام نگارش این سطور بیست و دو بار چشمم به جمالش افتاده. تفکر در باب وطن چیز جدیدی نیست و نسل ما هم از این درگیری‌ها فارغ نیست.

در طول این یکسال تغییراتی را در دیدگاهم احساس کردم که بنظرم، قدمی به واقع‌بینی نزدیک‌تر شدم. مهم‌ترین علتش بخاطر ورود به مقطع پسا لیسانس و بحران تصمیم‌گیری برای آینده‌ی زندگی است. تا قبل از این نگاه خوبی نسبت به مهاجرت نداشتم و یا سکوتم از روی شماتتِ این جماعت فراری بود؛ حالا می‌پذیرم که فشارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زیادی وجود دارد و بهانه‌ی کافی را می‌دهد تا بعضی از همه‌چیزشان دل بکنند و راهی ناکجا آبادی زیباتر شوند. دیگر شماتتشان نمی‌کنم و به مجادله ‌های این‌چنین که «چرا می‌روید؟» یا «چرا از ریشه‌ّهای خویش نالانید؟» و «دیگر بحث‌های چکشی» نمی‌پردازم؛ به عزم آن‌ها می‌نازم و برایشان آرزوی بهترین‌ها را دارم. یاد غربت خردکننده‌ای می‌افتم که در سفرهای کوتاهم درک کرده‌ام: وقتی که آدم دلش لَک می زند برای فلافلی‌های کثیف و پر از روغن، تاکسیران‌های فضول و غرغرو و میدان پرهیاهوی انقلاب...

اساسا آدم وقتی واقع‌بین می‌شود که خود و اطرافیانش را در جایگاه تصمیم‌گیری ببیند: به تکاپوی دوستان دانشگاهی‌ام برای اپلای خیره می‌شوم؛ در حقیقت در حال تماشای دانشجویانی از بهترین مدارس و دانشگاه‌های مملکتم هستم که برای آینده‌ی بهتر می‌جنگند. سنگینی را بر قلبم احساس می‌کنم؛ چرا که امروزه دانشگاه‌های خوب ایران جایی است برای گلچین کردن بهترین‌ها و بعد دستچین‌شدن آن‌ها توسط دستانی غریبه؛ دستانی که هر چقدر هم نا‌آشنا باشد، یک نقش را به نحو احسن اجرا می‌کند و آن «احترام گذاشتن» و «قدر شما را دانستن» است؛ همه‌ی ما تشنه‌ی آنیم و متناقضا مراعاتش نمی‌کنیم. دوستانم آن‌قدر از درک و هوش بالایی برخوردارند که با مهاجرت آن ها باید اسم یکایکشان را به لیست بلند بالای «فرار مغزها» بیفزایم. ویژگی «مغز» ها درست اندیشیدن است و ما را چه شده که خیلی از مغز‌هایمان به این نتیجه می‌رسند که ایران دیگر جایی برای ماندن نیست؟!

از اخبار و رسانه‌هایی که هر روز ذهنمان را صیغل می‌دهد احساسی خوبی نمی‌گیرم؛ قوانین و مقررات اجتماعی با شیبی آرام سفت و سخت‌تر می‌شود و یا حداقل این‌چنین به نظر می‌رسد. از وضعیت اقتصادی هم نمی‌گویم. انگار امیدواری خاصی جز رویدادهای گذرای ورزشی نداریم. متناقضا یاد آن احساس عمیقی می‌افتم که خیلی‌ّهایمان به این خاک داریم. یک احساس غرور و جنگیدن؛ جنگی بین خودمان و برای خودمان. حس وطن‌دوستی این روزها بیش‌تر به خرافات می‌ماند؛ یاد حرف‌های فلسفی پدرم می‌افتم که: «مسئلۀ زمانِ ما تنها جستجوی خانه نیست؛ پرسش از امکانِ خانه‌داری است. آیا اساساً خانه ای هست که انسان در آن سکنی گزیند یا خیر؟ به همین جهت است اگر در گذشته تراژدی آدمی، گم کردن خانه و جستجوی آن بود، تراژدیِ امروز، رویارو شدن با اصل پرسشِ وجود خانه است. نسبت انسان با “خانه”، آئینه‌ای برای درک تاریخِ تراژدیِ زیستن آدمی است.» گریزی از پرسش‌های فلسفی عصرمان نداریم و فشارهای داخلی مملکت‌ما موجب شتاب گرفتن و شیرجه زدن در این حالات تناقض‌گونه شده.

از احساستان نسبت به وطن بگویید.

من که خودم هنوز پیوند عمیق خویشتن را با خانه احساس می‌کنم و در عین حال دلی پر ز خون دارم؛ احساسی که به بهترین بیان در قطعه‌ی به‌یاد ماندنی «نمی‌ترسم از سورنا» نمودار شد:

ببین دردو همه اینا تقصیر توئه

منه وحشی دوره گردو ، همه اینا تقصیر توئه

ببین دست خشک و سردو ، همه اینا تقصیر توئه

رنگ غم حس درد ، همه اینا تقصیر توئه

ببین چطور سگ خور شدم ، همه اینا تقصیر توئه

با هر آش و لاشی دم خور شدم همه ، اینا تقصیر توئه

چطو معتاد الکل شدم ، همه اینا تقصیر توئه

چطو از کم شدن پُر شدم ، مادر *گ اینا کار توئه

من تموم شهرو گشتم ، مادر *گ اینا کار توئه

تموم تلخیه سرگذشتم ، مادر *گ اینا کار توئه

اگه الان یه چرکه غُدم ، مادر *گ اینا کار توئه

اگه حتی عشقم ج*نده شد رفت ، مادر *گ اینا کار توئه

اگه یکی واسه آزادی داد زد ، مادر *گ اینا کار توئه

مادرم وسط لالایی خواب رفت ، مادر *گ اینا کار توئه

اگه میبینی که تنم پارس ، مادر *گ اینا کار توئه

ولی هنوزم جنم دارم ، مادر *گ اینم کار توئه...


۰ نظر

فراجناحی‌ها

در ایران معاصر هاشمی و روحانی را در این دسته قرار می‌دهند. بعضی آن‌ها را کسانی می پندارند که به هیچ ارزشی قائل نیستند و به‌راحتی رنگ عوض می‌کنند. بعضی معتقدند که اصطلاح فراجناحی خودساخته است و پوششی است برای سرپوش گذاشتن بر پوپولیستی بودنشان؛ بعضی هم اصطلاح فراجناحی را آرمانی پنداشته و ترجیح می‌دهند که بجای آن از اصطلاح «عمل‌گرایان» استفاده کنند.

هر اشتباهی که مرتکب شده باشند، بخشی از شکستشان را بخاطر رفتار جمعی مردم می‌دانم. ترجیح می‌دهم از زبان خودشان گلایه کنم:


«برای کسی که فراجناحی عمل می کند، روز پیروزی همه کف می زنند و در روز سختی همه از او فاصله می گیرند.»

پیام توییتری حسن روحانی به مناسبت دومین سالگرد رحلت مرحوم هاشمی


این توییتر مرا یاد طائفه گرایی، پارتی‌بازی‌ و بدوی‌گرایی‌هایی انداخت که برای بیش‌تر ما طبیعی است. یادتان می‌آید در بازی های بچگانه اگر رفیق صمیمی‌شان نبودید «نخودی» صدایتان می‌کردند؟ فراجناحی بودن و خود را وارسته کردن از این جهت معضل عظیمی است!


۰ نظر

ام‌القری

 

تصویر: تهران از دیدگاه معماری قدرت (برج میلاد) – عکس از حسنی عجمی

حاشیه


شاید غیر قابل باور باشد که تا کم‌تر از صد سال پیش، سیستم اداری حکومت مرکزی ایران به دو منشی و یک کیف دستی خلاصه می‌شده   و امروزه، آسمان‌خراش‌های زیادی برای این کاربری ساخته می‌شود. تغییرات کالبدی، بازتاب‌دهنده‌ی تحولات رویکردی است. اما سوای این تغییرات سریع و سرسام‌آور که نمودی از تکامل سیاسی است، تهران جهان‌بینی‌های متفاوتی را تجربه کرده و پایتخت سه حکومت مختلف با آرمان‌های مختلف بوده است. تهران معاصر، قطب توجه قدرت‌ مرکزی است و رسالت معماری آن بزرگ‌تر از شهر تهران و به اندازه‌ی آرمان‌های قدرت مرکزی است. معماری ذاتا سیاسی نیست، اما ابزار سیاست می‌شود.     برای درک بهتر رابطه‌ی معماری و قدرت –به عام‌ترین معنا- باید به گویاترین تجربه‌های تاریخی معاصر توجه نمود. هیتلر که تا آخرین روزهای انحطاط امپراتوری نازی آرزوی برلینی شکوهمند را در سر می‌پروراند، از معماری چنین می‌گوید: «کلمات آن‌ها متقاعد‌کننده‌تر از کلمات ماست. چرا که آن‌ها، کلمات سنگ است.» معماری در تعریف قدرت، ابزاری است برای متقاعد کردن و جهت دادن. نازی‌ها برای کسب مشروعیت و انتقال حس جاودانگی خویش به سبک رومی و یونانی متوسل شده بودند.  و اگر درست مصادف با همین دوره به ایران و عصر رضاشاهی توجه کنیم، وضعیتی مشابه وجود دارد: رضاشاه به ایرانی مقتدر می‌اندیشد و با توجه به باستان‌شناسی‌های مستشرقین و کشف ابعاد جدیدی از امپراتوری هخامنشی، معماری ملی‌گرای او رنگ هخامنشی گرفت. 

۰ نظر

دوستی

اگر مرا کمی از نزدیک بشناسید احتمالا متوجه خوش‌بینی‌هایم به دنیا و دوستانم شده‌باشید. تحمل منفی‌بافی‌های اطرافیانم را دارم و علیه آن‌ها انرژی می‌گیرم. ولی دربرابر منفی‌بافی‌های به‌ظاهر مستدل شکست‌پذیرم. چرا که زانوهایم را شل می‌کند و مرا تا رده‌ی زجرکشیده‌های شکنجه‌شده‌ی این شهر پایین می‌آورد.

مفهوم دوستی هم یکی از آن‌هایی بود که از پسش بر نمی‌آمدم؛ از آن وقتی که شنیدم انسان بر پایه‌ی «تبادل» تعامل می‌کند و تمام روابط انسانی هم با همین تبادلات معنا می‌یابد سعی داشتم که یا مفهومی جایگزین پیدا کنم و یا از دایره‌ی انسانیت خارج شوم!

غیر از این هم نبود و مرا شکنجه می‌داد؛ تا این که چند روز پیش در رسانه‌ی یکی از اهل نظر مفهومی جدید از دوستی را پیدا کردم که لبخندی بر لبانم نشاند:

دوستی تعاملی است بر پایه‌ی تبادل، که حجم تبادلات یک به یک و قابل انتظار نیست...

جمع آن حرف منطقی و آن‌چه که احساساتم را برآورده می‌کرد.

۰ نظر

شکوایه: اختگی تخصصی!

امروز دکتر حناچی شهردار تهران شد!

بجز روی بورد بسیج که بلندگوی یک جناح سیاسی است و با یکی از نامزدها عناد بیش‌تری داشت دیگر صدایی نشنیدم. امروز انتخابات بین دو نامزد از یک طیف سیاسی و در شورای شهری یکدست صورت گرفت. به همین خاطر از عموم مردم که با پیش‌فرضی جناحی به انتخابات می‌نگرند انتظار موضع گیری نداشتم. اما از خودمان گلایه دارم!

دایره را به دانشگاه تهران محدودتر می‌کنم و گلایه‌هایم را تندتر؛ یکی استادمان بود و دیگری (دکتر آخوندی) را کم‌تر از یک سال پیش در سالن آوینی زیارت کرده‌بودیم. بنابراین فرصت شناخت نسبی هر دو را داشتیم. همایش آوینی را فراموش نمی‌کنم که چقدر حضار با سوالات پایانی، نسنجیده و غیر تخصصی دکترزیباکلام احساسی شدند و وی را مورد تشویق قرار دادند. جماعتی که قرار بود در قامت یک معمار یا متخصص به مساله بنگرند.

ما به یک تقابل دوگانه‌ی سالم، غیرسیاسی، تخصصی و شفاف پشت کردیم و نقش اجتماعی‌مان، یعنی آگاهی بخشی مردم را بجا نیاوردیم. بنابراین فردا که در تاکسی نشستید و باز سر صحبت‌های سیاسی باز شد خودتان را مقصر بدانید! می‌توانستند حداقل امروز را به شهرشان فکر کنند.


۰ نظر

غرغروها

در ستایش نقد معماری


دستانم را بر صورتم می‌کشم؛ برای یک لحظه قند در دلم آب می‌شود که دوباره می‌توانم صدا در آورم. همان طور که بارها در رویاهایم تمرین کرده‌ام فریاد می‌زنم: 

«پیمان می‌بندم»...

«پیمان می‌بندم»...

«که من...»

«که من...»

«با حفظ سمت و احترام به تعالیم لوکوربوزیه...»

«با حفظ سمت و احترام به تعالیم لوکوربوزیه...»

«در جرگه‌ی غرغروها خدمت می‌کنم و صدا را به زندگی معماران این شهر باز خواهم گرداند...»

دوباره خیلی زودتر از آن چه که باید، از خواب می‌پرم! دوباره دهانم به حالت اولیه برگشته و هیچ نمی‌توانم بگویم! دوباره این زندگی خفت‌بار هر روزه شروع می‌شود: 

۰ نظر

ازتون متنفرم!

در نقد پیش‌فرض‌ها

تا حالا شده توی یک کاری یکی بفهمه که هم‌شهریش هستی و بهت حال بده؟! برای من که پیش اومده؛ بعدش هم ادامه داده: «از این به بعد دیگه هر کاری بود به خودم بگو کلا این طرف اوکیه برا شما.» منم لبخند زدم و تشکر کردم و رفتم. ولی ازش یه «نفرت کاری» پیدا کردم! قاضی یه نوشته‌ای رو نشونم داد که نوشته بود زوج همیشگی «من نژاد پرست نیستم» همیشه «ولی» بعدش هست. آره حدس می‌زنم که اکثر شما و هم‌نسلی‌های من دغدغه‌ی قومی کم‌تری داره! اما اگرم باشیم حداقل بیانش نمی‌کنیم؛ چون که گفتن این جمله تابو شده و جرئتش رو نداریم! ولی آیا این تابو رفتارمون رو هم عوض کرده؟ فهمیدیم که مشکل از پیش‌فرض‌هاست و نژاد فقط یکیشه؟! می‌دونید منم مشکلی ندارم که توی رفاقت‌هامون، آدمای هم‌کفو، هم شکل یا با همشهریا رو انتخاب کنم؛ ولی «کار» برام یه تقدسی داره که حالا حتی وقتی شرط «تقوا» رو هم برای یک کار می‌بینم، همون قدری ‌آتیش می‌گیرم و مورمور می‌شم که ببینم یجا نوشتن منشی مجرد زن می‌خوان! من از این که یک سری کلمات قلمبه سلمبه مثل تقوا به پیش‌فرض‌هامون فرصت جولان بده مشکل دارم؛ از این که هی ما خودمون یک سری ایده‌ها رو با یک سری مصداق پر رنگ کنیم؛ دقیقا مثل قرن بیستم: وقتی که دانشمندا آمار خشونت و جرم بین سیاه‌پوستا رو اندازه‌گیری و با محله‌های سفید پوست مقایسه کردن و از این آمار به نفع نظریات برتری نژادی استفاده کردن؛ اونا فراموش کرده‌بودند که این بیچاره‌ها تازه چنده دهه است که از دنیای برده‌داری فاصله گرفتن و به حقوق اولیه‌شون رسیدن و سده ها طول می‌کشه جامعه به تعادل واقعی و شایسته‌سالاری برسه. می‌دونید، می‌گم سده‌ها چون مطمئنم! چون دیدم که این پیش‌فرض‌های ذهنی چه نابرابری‌های عمیقی به‌وجود میاره؛ حالا مال ما دوگانه‌ی قومیتی نداره و جاشو دوگانه‌ی جنسیتی پر کرده؛ توی جامعه‌ی خودمون توی این چندساله کلی تزهای عجیب کاری دوستان ریش‌دارم رو درباره‌ی فرصت‌های شغلی دوستان بی‌ریشم تحمل کردم و شنیدم؛ مثلا از این که کلا اونا رو به یک سری اپراتور معماری پرورش/تقلیل بدن. از این حرف‌های کلیشه‌ای بگذریم؛ وقتی که هر از گاهی گذرم به دفتر کتی می‌افته، خیلی خوشحال می‌شم که می‌بینم بعضی‌وقتا همون وسط نشسته و با منشیا گرم گرفته و در عین حال حرمت مدیر-منشی شون توی صحبت کردن و حتی زبان بدنشون هم رعایت می‌شه. از این که حس می‌کنم یک سری کلیشه‌های ذهنیم از رابطه‌ی جنسیت زده‌ی منشی-مدیر اصلاح می‌شه و این یکی مدلش خیلی بی‌آلایشه!
۰ نظر

به حال کدام بگرییم؟ معماری یا اسنادش؟

این یادداشت در نقدی بر یادداشت آقای سیدمحمدباقرطباطبایی با عنوان «معماری و قدرت» نوشته شده است:


معروف است که در دوره‌ی سلطنت پهلوی اول و در عصر اقتدارگرایی که بازتعریف هویت ایرانی یکی از اهداف بود، معماری به‌مثابه یک ابزار تبلیغاتی مورد توجه حکومت قرار گرفت و آثار زیادی ساخته شد. منقول است که رضاشاه در هنگام بازدید و یا بهره‌برداری از این آثار، گاها انتظارات دیگری از شکل معماری آن داشته و نسبت به آن ابراز نارضایتی می‌کرد. بنابراین معماری آن‌زمان چنان قدرتمند بود که در برابر خرده‌فرمایشات یک «نظامی» بلندمرتبه مقاومت می‌کرد. 

۰ نظر

ما و تاکسی‌ران‌ها

چند هفته پیش خانم معصومه ابتکار در نشستی اذعان داشتند که «براساس یک مطالعه علمی، گفت و گو بین اعضای خانواده در شبانه‌روز طی ده‌سال گذشته ها از 2 ساعت به 20 دقیقه کاهش یافته» و خب طبیعی است که اخبار آماریِ این‌چنینی در مملکتی که قیمت دلار امروزش با فردا متفاوت باشد خیلی مجال توفیق نیابد. اما به راستی بیست دقیقه یعنی چقدر؟ من نمی‌دانم؛ اما این روزها که پیش دوستانم و یا به میهمانی می‌روم سرم شلوغ است! 

۰ نظر