معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۸ مطلب با موضوع «سیاست‌نامه» ثبت شده است

بی‌ثباتی آینده

آینده‌ی ما غیرقابل پیش‌بینی است. فکر کنم دیگر بتوان این را از خصیصه‌های زندگی در ایران دانست.

کم‌تر از دو هفته مانده به کنکور ارشد و در جلسه‌ای اضطراری، مدیران مشخص می‌کنند که کنکور باید ۷ هفته تعویق شود. این مدت زمان اضافه شده برای من برابر با کل زمانی است که برای کنکور وقت گذاشته بودم و حالا هدیه‌ای بزرگ دریافت کرده‌ام که ضعف‌ها را جبران کنم. اما بیچاره آن‌هایی که دقیق برنامه‌ریزی کرده بودند و حالا ۷ هفته هاج و واج فقط باید مرور کنند. ابهام در آینده یعنی این‌که هرچقدر هم برنامه داشته باشی باز به اجبار باید موقعیت‌های صددرصدی را هم در خطر ببینی. ابهام در آینده و این تغییرات همیشه برای عده‌ای توفیق است و برای بعضی تنبیه.

هر چند ثبات را عادلانه تر از ابهام می‌دانم، ولی باید گفت که ما با زندگی در ایران اجبارا می‌پذیریم و یاد می‌گیریم که در این شرایط زندگی کنیم. احساس می‌کنم ما ایرانیان از نفس بی‌ثباتی -چنان‌چه کاملا تصادقی باشد- آن‌قدر متنفر نیستیم که تنفرمان بیش‌تر از مسببین بی‌ثباتی‌های آگاهانه و جانبدارانه ست؛ بحران یعنی ایجاد بی‌ثباتی برای توفیق عده‌ای قلیل. والا زندگی تماما رندم آن‌قدرها هم بد نیست. فقط باید کمی خوش شانس باشی و زیاد‌تر تلاش کنی!

۰ نظر

بند نظارت

ده سال پیش در بازدید علمی از کارخانه نان رضوی نیروی ناظر داخلی کارخانه که وظیفه ی بررسی کیفیت محصولات خط تولید را بر عهده داشت، از آزمایشگاه داخلی کارخانه و وظایفش می گفت. بعد خاطرنشان کرد که مسئولین وزارت بهداشت نیز همه ساله به تمام کارخانه ها سر می زنند. بعد به خیال خودش خواست خیالمان را راحت کرده باشد اضافه کرد که مسوولین بهداشت نسبت به مجموعه کارخانه نان قدس رضوی اعتماد داشته و الخ...


چه داستان عجیبی است این«بند نظارت»: در لابلای اکثر کاغذپاره های این مملکت به رشته‌ی تحریر آمده و در عالم واقع سنگی است جلوی جریان های مستقل؛ وسیله ی چاپلوسی و ابراز ارادت ناظرین به نظارت شوندگان؛ ابزار ارعاب و قانون گریزی اجتماعی؛ مشت و لقی چرب و نرم؛ و در مجموع ابزار قدرت برای کسب منفعت. 

۰ نظر

داستان استفعا

قصه‌ی استعفای ظریف یادآور یک داستان تکراری در تاریخ سیاسی ماست. من ظریف را می‌ستایم؛ چرا که با وجود مشکلات و مصلحت‌سنجی برای عموم تمام چارچوب و محدودیت‌ها را پذیرفته بود و به‌نفع ملت و دولت کار می‌کرد؛ شاید احساس کرد که کار به جایی رسیده که دیگر جایگاهی ندارد و تبدیل به یک عروسک خیمه‌شب‌بازی شده است. به همین خاطر درخواست استعفا دارد. دوراهی استعفا یا ادامه دادن جزء چالش سیاسیون ما بوده و هست. مثلا حکایت استعفای بازرگان... نمی‌دانم اما شاید اگر ادامه می‌داد وضعیت ما چیز دیگری بود؛ یا برخلاف ظریف، جهانگیری را دریابیم که خودش اذعان می‌کند که نمی‌تواند منشی‌اش را عوض کند؛ اما شاید بخاطر ملاحظات جناحی حاضر به استعفا نیست.

  این که چقدر باید با ساختار کار کرد و ادامه داد پاسخ سر راستی ندارد.

۰ نظر

افغان‌ها و بحران گفتمان

در چند هفته‌ی اخیر به تجربه‌ی اجتماعی جدیدی رسیده‌ام: در خیابان‌ جلوی مردم را می‌گیرم و از آن‌ها می‌خواهم که پرسشنامه‌ای را درباره‌ی شهرشان پر کنند. تجارب بسیار بود و چیزی که آزرده‌خاطرم ساخت عدم همکاری افغان‌ها بعنوان یک اقلیت بزرگ و انفعالشان بود؛ ریشه‌یابی کرده و علل زیادی را در ذهنم ردیف کردم: این که اساسا سهمی برای خودشان در شهر قائل نیستند؛ یعنی ترجیح می‌دهند که سهمی برای خودشان قائل نباشند تا با سهام‌داران دیگر مجبور به گفتمان نشوند و از زخم‌زبان‌ها و هتک حرمت‌های قومیتی در امان بمانند. موارد استثنا ناچیز بود؛ دانشگاه تنها جایی بود که این تکثر را پذیرفته بود و دانشجویان افغان با خیالی آسوده با من همکاری کردند؛ البته شاهد بودم که متاسفانه گروه‌های دوستی این عزیزان هم درون قومیتی بود. در جامعه‌ی ایدئولوژیک مجالی برای تکثر نمی‌ماند و همه را با هر دین و مختصاتی به یک هدف سوق می‌دهد. راهکارهای زیادی برای اصلاح این وضعیت به ذهنم آمد. اصولی‌ترینش این‌که رسانه‌ها و آموزش و پرورش این تکثر را پذیرفته و نه در شعار که در عمل رفتارها را سوهان بزند؛ بلکه دهه‌های بعدی رفتار کودکانمان معقول‌تر باشد. راهکارهای ساده‌لوحانه‌ی دیگری هم به ذهنم آمد: روز «افغان‌های مقیم ایران» داشته باشیم! همان‌طور که روز «چپ‌دست» و «معلول» و هزار چیز دیگر داریم. وقتی عاجز از اصلاحات ریشه‌ای و ساختاری هستیم به فعالیت‌های لحظه‌ای و نمادین روی آوریم. در بطن پذیرش این پیشنهاد حرفی نهفته است: اگر روزی در تقویم به‌نام روز «افغان‌های مقیم ایران» ثبت شد بدانید که افغان‌ها دیگر ایرانی نیستند؛ چرا که واژه‌ی ایرانِ سیاسی گوی سبقت را از ایرانِ فرهنگی گرفته؛ این فاجعه را نپذیریم و لرزه بر اندام کوروش نیندازیم! این یعنی حماقت پادشان قاجار و سیاس بودن حکام انگلیسی را پذیرفته‌ایم. این یعنی مرزبندی‌های پایان دوره‌ی قاجار را پذیرفته‌ایم. این‌قدر نسبت به واژه‌ی «ایران» خودخواه نباشیم... مرسی اه! 


با تشکر از امیرحسین مقتدایی عزیز که ذهنیت مرا نسبت به چالش گفتمان افغان‌ها فعال کرد - تصویر از نجمه ایوبی
۱ نظر

اپوزوسیون پفکی

حکایت خیلی از آدمای دور از اجرا هم مثل حکایت آقایان احمدی‌نژاد و ضرغامیه.

یا اپوزوسیون می‌شن و همه چیزو می‌کوبند و یا روشن‌فکر می‌شن و نوید دنیایی زیباتر می‌دن.


این رفتارها ممکنه از ما سر بزنه. ولی وقتی از این برادران سر می‌زنه یکم ناراحت‌کننده است...
۰ نظر

شرح حال: بهمن چهلم

بیست و دوم بهمن برای چهلمین بار یادواره‌ای می‌شود تا کمی بیش‌تر به وطن و مملکتمان و بیندیشیم؛ سن من آن‌قدری نیست که هر ۴۰ تایش را دیده باشم و در هنگام نگارش این سطور بیست و دو بار چشمم به جمالش افتاده. تفکر در باب وطن چیز جدیدی نیست و نسل ما هم از این درگیری‌ها فارغ نیست.

در طول این یکسال تغییراتی را در دیدگاهم احساس کردم که بنظرم، قدمی به واقع‌بینی نزدیک‌تر شدم. مهم‌ترین علتش بخاطر ورود به مقطع پسا لیسانس و بحران تصمیم‌گیری برای آینده‌ی زندگی است. تا قبل از این نگاه خوبی نسبت به مهاجرت نداشتم و یا سکوتم از روی شماتتِ این جماعت فراری بود؛ حالا می‌پذیرم که فشارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زیادی وجود دارد و بهانه‌ی کافی را می‌دهد تا بعضی از همه‌چیزشان دل بکنند و راهی ناکجا آبادی زیباتر شوند. دیگر شماتتشان نمی‌کنم و به مجادله ‌های این‌چنین که «چرا می‌روید؟» یا «چرا از ریشه‌ّهای خویش نالانید؟» و «دیگر بحث‌های چکشی» نمی‌پردازم؛ به عزم آن‌ها می‌نازم و برایشان آرزوی بهترین‌ها را دارم. یاد غربت خردکننده‌ای می‌افتم که در سفرهای کوتاهم درک کرده‌ام: وقتی که آدم دلش لَک می زند برای فلافلی‌های کثیف و پر از روغن، تاکسیران‌های فضول و غرغرو و میدان پرهیاهوی انقلاب...

اساسا آدم وقتی واقع‌بین می‌شود که خود و اطرافیانش را در جایگاه تصمیم‌گیری ببیند: به تکاپوی دوستان دانشگاهی‌ام برای اپلای خیره می‌شوم؛ در حقیقت در حال تماشای دانشجویانی از بهترین مدارس و دانشگاه‌های مملکتم هستم که برای آینده‌ی بهتر می‌جنگند. سنگینی را بر قلبم احساس می‌کنم؛ چرا که امروزه دانشگاه‌های خوب ایران جایی است برای گلچین کردن بهترین‌ها و بعد دستچین‌شدن آن‌ها توسط دستانی غریبه؛ دستانی که هر چقدر هم نا‌آشنا باشد، یک نقش را به نحو احسن اجرا می‌کند و آن «احترام گذاشتن» و «قدر شما را دانستن» است؛ همه‌ی ما تشنه‌ی آنیم و متناقضا مراعاتش نمی‌کنیم. دوستانم آن‌قدر از درک و هوش بالایی برخوردارند که با مهاجرت آن ها باید اسم یکایکشان را به لیست بلند بالای «فرار مغزها» بیفزایم. ویژگی «مغز» ها درست اندیشیدن است و ما را چه شده که خیلی از مغز‌هایمان به این نتیجه می‌رسند که ایران دیگر جایی برای ماندن نیست؟!

از اخبار و رسانه‌هایی که هر روز ذهنمان را صیغل می‌دهد احساسی خوبی نمی‌گیرم؛ قوانین و مقررات اجتماعی با شیبی آرام سفت و سخت‌تر می‌شود و یا حداقل این‌چنین به نظر می‌رسد. از وضعیت اقتصادی هم نمی‌گویم. انگار امیدواری خاصی جز رویدادهای گذرای ورزشی نداریم. متناقضا یاد آن احساس عمیقی می‌افتم که خیلی‌ّهایمان به این خاک داریم. یک احساس غرور و جنگیدن؛ جنگی بین خودمان و برای خودمان. حس وطن‌دوستی این روزها بیش‌تر به خرافات می‌ماند؛ یاد حرف‌های فلسفی پدرم می‌افتم که: «مسئلۀ زمانِ ما تنها جستجوی خانه نیست؛ پرسش از امکانِ خانه‌داری است. آیا اساساً خانه ای هست که انسان در آن سکنی گزیند یا خیر؟ به همین جهت است اگر در گذشته تراژدی آدمی، گم کردن خانه و جستجوی آن بود، تراژدیِ امروز، رویارو شدن با اصل پرسشِ وجود خانه است. نسبت انسان با “خانه”، آئینه‌ای برای درک تاریخِ تراژدیِ زیستن آدمی است.» گریزی از پرسش‌های فلسفی عصرمان نداریم و فشارهای داخلی مملکت‌ما موجب شتاب گرفتن و شیرجه زدن در این حالات تناقض‌گونه شده.

از احساستان نسبت به وطن بگویید.

من که خودم هنوز پیوند عمیق خویشتن را با خانه احساس می‌کنم و در عین حال دلی پر ز خون دارم؛ احساسی که به بهترین بیان در قطعه‌ی به‌یاد ماندنی «نمی‌ترسم از سورنا» نمودار شد:

ببین دردو همه اینا تقصیر توئه

منه وحشی دوره گردو ، همه اینا تقصیر توئه

ببین دست خشک و سردو ، همه اینا تقصیر توئه

رنگ غم حس درد ، همه اینا تقصیر توئه

ببین چطور سگ خور شدم ، همه اینا تقصیر توئه

با هر آش و لاشی دم خور شدم همه ، اینا تقصیر توئه

چطو معتاد الکل شدم ، همه اینا تقصیر توئه

چطو از کم شدن پُر شدم ، مادر *گ اینا کار توئه

من تموم شهرو گشتم ، مادر *گ اینا کار توئه

تموم تلخیه سرگذشتم ، مادر *گ اینا کار توئه

اگه الان یه چرکه غُدم ، مادر *گ اینا کار توئه

اگه حتی عشقم ج*نده شد رفت ، مادر *گ اینا کار توئه

اگه یکی واسه آزادی داد زد ، مادر *گ اینا کار توئه

مادرم وسط لالایی خواب رفت ، مادر *گ اینا کار توئه

اگه میبینی که تنم پارس ، مادر *گ اینا کار توئه

ولی هنوزم جنم دارم ، مادر *گ اینم کار توئه...


۰ نظر

فراجناحی‌ها

در ایران معاصر هاشمی و روحانی را در این دسته قرار می‌دهند. بعضی آن‌ها را کسانی می پندارند که به هیچ ارزشی قائل نیستند و به‌راحتی رنگ عوض می‌کنند. بعضی معتقدند که اصطلاح فراجناحی خودساخته است و پوششی است برای سرپوش گذاشتن بر پوپولیستی بودنشان؛ بعضی هم اصطلاح فراجناحی را آرمانی پنداشته و ترجیح می‌دهند که بجای آن از اصطلاح «عمل‌گرایان» استفاده کنند.

هر اشتباهی که مرتکب شده باشند، بخشی از شکستشان را بخاطر رفتار جمعی مردم می‌دانم. ترجیح می‌دهم از زبان خودشان گلایه کنم:


«برای کسی که فراجناحی عمل می کند، روز پیروزی همه کف می زنند و در روز سختی همه از او فاصله می گیرند.»

پیام توییتری حسن روحانی به مناسبت دومین سالگرد رحلت مرحوم هاشمی


این توییتر مرا یاد طائفه گرایی، پارتی‌بازی‌ و بدوی‌گرایی‌هایی انداخت که برای بیش‌تر ما طبیعی است. یادتان می‌آید در بازی های بچگانه اگر رفیق صمیمی‌شان نبودید «نخودی» صدایتان می‌کردند؟ فراجناحی بودن و خود را وارسته کردن از این جهت معضل عظیمی است!


۰ نظر

شکوایه: اختگی تخصصی!

امروز دکتر حناچی شهردار تهران شد!

بجز روی بورد بسیج که بلندگوی یک جناح سیاسی است و با یکی از نامزدها عناد بیش‌تری داشت دیگر صدایی نشنیدم. امروز انتخابات بین دو نامزد از یک طیف سیاسی و در شورای شهری یکدست صورت گرفت. به همین خاطر از عموم مردم که با پیش‌فرضی جناحی به انتخابات می‌نگرند انتظار موضع گیری نداشتم. اما از خودمان گلایه دارم!

دایره را به دانشگاه تهران محدودتر می‌کنم و گلایه‌هایم را تندتر؛ یکی استادمان بود و دیگری (دکتر آخوندی) را کم‌تر از یک سال پیش در سالن آوینی زیارت کرده‌بودیم. بنابراین فرصت شناخت نسبی هر دو را داشتیم. همایش آوینی را فراموش نمی‌کنم که چقدر حضار با سوالات پایانی، نسنجیده و غیر تخصصی دکترزیباکلام احساسی شدند و وی را مورد تشویق قرار دادند. جماعتی که قرار بود در قامت یک معمار یا متخصص به مساله بنگرند.

ما به یک تقابل دوگانه‌ی سالم، غیرسیاسی، تخصصی و شفاف پشت کردیم و نقش اجتماعی‌مان، یعنی آگاهی بخشی مردم را بجا نیاوردیم. بنابراین فردا که در تاکسی نشستید و باز سر صحبت‌های سیاسی باز شد خودتان را مقصر بدانید! می‌توانستند حداقل امروز را به شهرشان فکر کنند.


۰ نظر