این متن را قرار بود آبان 94، در تولد یک سالگی معماربیست منتشر کنم. یکی از علایق من انتشار مطالب پس از موعد مقرر هست. در این صورت خیلی ساده متوجه روند پیشرفت خویش شده و میتوانم نواقص خودم را دریابم.
پیش از این در دوران پسا طفولیت و پیش از دانشگاه، دست به قلم شده و چندین و چند وبلاگ تاسیس کرده بودم و هر آن چه دلم می خواست را به زبان می آوردم. اما دوامشان به چند ماه نمی کشید حیات واقعیشان گرفته می شد.
اما چه شد که این بار، "معماربیست" -با آن نام پرطمطراق و خودنمایش- قوام پیدا کرد؟
از راهنمایی و اوایل دبیرستان در موسسه ی فرهنگی روزبه، جدا از درس های جاری، همیشه علاقه مند به ارائه ی تحقیق و کنفرانس بودم. سیستم آموزشی فعلی حکم می کند که در سال های آخر دبیرستان، دست از این "قرتی بازی ها" برداریم و محکم پای درس هایمان بنشینیم!
اما با ورودم به دانشگاه، دو رویایم محقق شده بود!
اول آن که به رشته ای که در آرزویش بودم، رسیده بودم.
و ثانیا، دانشجو شده بودم و دیگر "دانش اموز" نبودم. باید دانش را بجویم!
یادم نمی رود، ترم اول که کنجکاو و در حقیقت جو گیر بودم(!) ، به کنفرانس های خفنی پای می گذاشتم که بزرگان علم و معماری سخن آوری می کردند. کنفرانس هایی که متاسفانه برخی دانشجویان مقاطع اولیه و کارشناسی خود را در سطح آن نمی بینند و مرزی نامریی بین خود و چنین جلساتی می کشند.
در یکی از آنها دکتر مهدی حجت، سخنان جالبی می گفتند و برای من ترم یکی هم انگیزه بسیاری در پی داشت. ایشان معماران ایرانی را چون گل های زیبا و بی ریشه تشبیه می کردند و از اهمیت جریان سازی و نظریه پردازی در معماری سخن می آوردند. سپس صفحه ای از کتاب خاطرات معماران قجری را برای حضار خواندند. جالب بود که معماران آن دوره، یعنی در عصر عقب افتادگی تکنیکی، معماران جلسات هفتگی و علمی تفریحی داشته و از تجارب یکدیگر بهره مند می شدند.
اینچنین شد که من هم به فکر جست و جوی محمل اندیشه ای معمارانه شدم!
در این اثنا، دوستان هم ورودی ام، با دغدغه ای مشابه وبلاگی تاسیس کردند، به نام معماری 93 ... قرار بود فضایی شود برای گفت و گو و نقد کارها و حرف هایی که مفید، ساده و معمارانه باشد. متاسفانه، به برخی دلایل منقرض شد!
روزی آی اس جی
وقتش بود که سری هم به "انجمن علمی" معماری بزنم. نامش طوری است که انگاری که پژوهش های علمی در آن جا صورت می گیرد. متاسفانه در آن جا بود که فهمیدم من به خاطر سال اولی بودنم، نمی توانم عضو مفیدی باشم و کارم، صرفا به پخش اطلاعیه ها ختم خواهد شد! حال که سال دومی هستم و کم کم پیراهن های بیش تری پاره می کنم، به انگیزه و تلاش و علاقه ی سال اولی ها غبطه می خوردم! پس از انجمن هم چشم برداشتم. البته بماند که شاید محوریت قرار دادن یک مجله، برای یک انجمن کوچک باشد. ( مجله ی خوب و خواندنی است، منظور آن است که انتظارها از انجمن علمی فراتر است!)
ناامید بودم و در همین دوران، "دلنوشته های معمارانه" ام را به قلم می آوردم. می دانستم و (می دانم) که قلمم ضعیف و علمم بسیار کم بوده و هست! اما قطعا بسیار بهتر از دست روی دست گذاشتن و منفعل شدن می باشد. البته برکات معماربیست آن چنان شیرین بوده که نمی توانم چشم بپوشم:
- با دانشجویان با انگیزه و با سوادی آشنا شدم و همین نظرات و نقد هایشان بر انگیزه و سواد من می افزود و به انتقال اطلاعات می پرداختیم.
- پس از یک سال نوشتن در بلاگ، با فرزین خاکی آشنا شدم که اصلا او را ندیده بودم. او خود را نویسنده ی YANONDESIGN نامید و گفت که می تواند مقاله ام را در یانون دیزاین چاپ کند. در سایتی قدرتمند و پربازدید و در تخصص هنر که واقعا وسوسه برانگیز است.) مقاله ام را فرستادم و پس از یک هفته که از چاپ نشدنش! می گذشت، به من پیام داد که اگر علاقه به همکاری دارد به آدرسی در شرق تهران بروم! آن دوشنبه را از یاد نمی برم... دوشنبه ی مخوفی بود! حتی تلگرام فرزین خاکی عکس هم نداشت که بفهمم کیست و چه شکلی است! همه چیز مشکوک بود و مشکوک تر آن که فرزین می گفت که آدرس شرکتش را به من داده و من وقتی به درب شرکت رسیدم، با یک خانه ی قدیمی دو طبقه ی نماسنگ مسکونی مواجه شدم. کم کم خشکم زده بود. برای اولین بار به فرزین خاکی زنگ زدم و صدایش را شنیدم و گفتم درب را باز کند...
از بقیه فاکتور می گیرم! اما همین جرئتی که به خرج دادم، برکات بسیاری داشت و من با استودیویی متفاوت و با انسان هایی دوست داشتنی آشنا شدم.
در آن روز با آقای یحیی نوریان آشنا شدم و ایشان با رهنمود های جامعی که دادند به من جرئت بیش تری دادند. البته آقا فرزین هم ترسناک نبودند :)
حال هم چند وقتی است که فهمیدم در بین سال بالایی هایم، گروهی را یافته ام که دو سه سال پیش تجربیات مشابه مرا طی کرده و البته به موفقیاتی نیز دست یافته اند. نامشان را "معماری ما" گذاشته اند تا برای "ما" باشد و نه شخص خاصی!
وقتی با آقای محمد علی هنردوست، ورودی 91 و از عوامل معماری ما صحبت می کردم، آن چنان دیدگاهم را نزدیک یافتم که صلاح را بر آن دیدم که خود را در "ما" ذوب کنم. اما به همین هم قانع نبودم و در همان جلسه اول، رویایی را که استاد مهدی حجت در سرم پرورانده بود را به او گفتم. او نیز چنین رویایی در ذهن داشت!
ان شاء الله بتوانیم بستر جدیدی به شکل "نشست های دانشجویی" به صورت منظم برگزار کنیم. آمین!