پول میتواند تمام روابط را تغییر دهد! شهرآشوب دیار من و دیار هر آدمی، امروزه خود پول است. البته میدانم که همچنان انسانهای با ارادهای وجود دارند که به معشوقی غیر از پول چشم دارند و من نیز به امید همینها زندهام. اما عدم اعتقادم به جملهی اول مرا چند روز پیش عمیقا متاثر کرد؛ چه رفاقتهایی که جلوی چشمانم بخاطر پول تکه تکه شد. رفاقت واژهای دوست داشتنی است و برای هر کسی ارزش است. اما پس از خواندن کتاب انسان خردمند واقعا متوجه شدم که مهم این نیست که چه چیزهایی برای ما ارزش هستند؛ مهمتر این است که اولویت با کدام ارزش است؟!
بسیار تلخ است و گاه شیرین و دلچسب که نامت را به کار و منصب و عناوینت وصل میکنند. آنچه که آزاردهنده است، این که شاید من برای خودم مرزهای ذهنی از جدایی محیط کاری و محیط دوستی کشیده باشم؛ اما این فقط در ذهن من صدق میکند و بار شخصیت حقوقی همیشه و در هر لحظه در نگاه تمام اطرافیانم سنگینی میکند. البته در این مورد فرقی ندارد که شخصیت سیاسی باشی یا هنرمند و ورزشکار.
شاهکار فیلم، ارائهی جهانی دیدهنشده از روابط اجتماعی است که اَمِلی در آن زندگی میکند و ورود به این جهان موازی، قطعا مخاطب را شگفتزده خواهد کرد. املی دختری است که با این بینش متفاوت از جهان، مشکلات اطرافیانش را حل میکند و فرشتهی نجات پدر و بقال و همکارانش میشود. نقطه اوج داستان، جایی است که املی متوجه بعضی ایرادات این جهان خودساختهی ذهنی میشود و تنها مسالهی لاینحل، مسالهی خود وی است. املی فرشتهی نجاتی است که تنها برای خودش راهکاری نمییابد؛ چرا که مشکل وی در بینش وی نیست که متوجه ایراداتی عمیقتر میشود و با رفع آنها، خودش نیز بدون تغییر در جهان و دیدگاهش به اهدافش میرسد.
قطعا هر دو!
اما مساله از وقتی قابل تامل است که این دو در برابر یکدیگر صفآرایی کنند. فرض کنید سرمربی یک تیم فوتبالید. هدف در هر بازی فقط یک چیز است و آنهم پیروزی است! اما به چه قیمتی؟
یک بازی سالم و بدون حاشیه؟
یا زیر پا گذاشتن بازی جوانمردانه؟
و یا حتی رشوه ...؟
تاریخ لحظاتی از این تقابلها را به تصویر میکشد؛ امام علی(ع) بخاطر یک دروغ نگفتن، برای سالها خلافت پس از پیامبر را از دست داد و مسیر یک امت تغییر یافت. دروغ برای امام علی (ع) دروغ است و دروغ مصلحتی وجود ندارد؛ دروغ مصلحتی یکی از میانبرهایی که ما کشفش کردهایم تا هم خدا را داشته باشیم و هم خرما را! چقدر زیباست که حضرت امیر میفرماید: «به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم و هفت آسمان را به من دهند تا خدا را معصیت کنم -حتی به اندازۀ ربودن پوست جو از دهان یک مورچه- چنین نخواهم کرد.» او هیچگاه بخاطر هدف مسیری غیر از مسیر حق را انتخاب نکرد. ما هم در طول زندگی اگر به مسیری درست قائل باشیم، با میانبرهای بسیاری روبرو خواهیم شد که بسیاری از ما را از مسیر حق دور میکند. مگر میشود مسیری غیر از یگانه راه حقیقت پیمود و به حقیقت رسید؟ البته به این قائلم که مسیر رسیدن به حقیقت برای هر انسانی با دیگری متفاوت است؛ ولی در مقیاس یک نفر، راه درست، تنها یکی است. اصلا بیایید تا این دوگانگی مسیر یا هدف را حل و فصل کنیم. زندگی آدمی همچون مسیری است که هر روز در آن بازنگری میکنیم. اصلا خبری از هدف نیست. هدف آنچیزی است که در ذهن خودمان میپرورانیم و گاهی فراموش میکنیم که آن چیز انتزاعی، تنها و فقط زاییدهی تخیلات ماست. هدف، در نهایت یا قسمتی از مسیر میشود و یا قابی از یک سری فعالیتهایی که در مسیر صورت دادهایم. زندگی از جنس مسیر است و تنها راه ما طی همین مسیر است. من که میگویم بهشت هم اینچنین است؛ اگر در وصف بهشت به درخت و رود و حوری اشاره شده، برای آن است که نوعی زندگی کردن ایدهآل را به تصویر بکشد. جهنم هم شاید بهواقع یک مکان نباشد و شاید تصویری است از مسیری پر از درد و اشتباه...
پاسخ شیرین دکتر چمران بهکنار. نکتهی قابل توجه و ظریف قصه اینه که چگونه چنین مناظرهای شکل گرفته و اصلا چطور استقبال میشده؟؟ شاید برای دورهی ما و من متولد دهه ۷۰ چنین بحثها و گفتوگوهایی فقط در کتابهای حفظی دین و زندگی و اجتماعیِ منجمدِ آموزش پرورش پیدا شود. چرا که من در عصری متولد شدهام که شعارزدگی در تمام شبکهها و صدا و سیما و انتخابات و هر رسانهای دریافت میشود. مسلما اوایل انقلاب اینچنین نبوده. مردمی تشنه به آرمانهای اسلامی و اخلاقی واقعا در تلاش بودند تا حقایق را دریابند. امروزه کلمات بیارزش شده؛ دقیقا همانطور که در دوران پسا هیتلر آلمان بهچنین روز افتادهبود:
بعد از هیتلر همه ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است...
اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به "کلمات" بود.
خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند،
پوچ شده بودند،
مسخره شده بودند،
عوض شده بودند، اشغال شده بودند.
کلماتی مانند :
" آزادی
" آگاهی
" پیشرفت
" عدالت!
هاینریش بل