معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۳۸ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

حس خوب نذری گرفتن

امروز صبح در مسیر گذرم ماشینی در نبش خیابان ایستاده بود و کاسه‌ای حلوا نذری می‌داد. از آن ماشین‌های شاسی بلندی که اسمش را نمی‌دانم؛ اگر در یک روز عادی می‌دیدمش قطعا از روی بی‌محلی و با کم‌ترین تاملی از کنارش رد میشدم. مرا چه کار با این آدم‌های خرپول؟! مشکلم فقط خرپول ها نیستند؛ وقتی به پارک محله می‌روم و با صد نوع آدم دیگر برخورد می‌کنم حس استیصال به من دست می‌دهد؛ از این که چگونه باید با آن‌ها صحبت کنم و فصل مشترک بین من و این‌ها چیست؟ چرا من در محله‌ی خودم این قدر غریبم؟! همین الان در خانه نشسته ام و شما حرف‌هایم را می‌شنوید. این حد از نزدیکی و غربت‌زدگی در دوران حیات بشر کم‌سابقه است؛ آن‌قدر نزدیکیم که حفظ حریم خصوصی به یک چالش تبدیل شده! اما این نزدیکی آن حس شیرین را ندارد و هر چند گسترده، اما سطحی است. گاهی تلنگری لازم است که بفهمیم هم‌چنان خارج از دنیای مجازی هم یکدیگر را درک می‌کنیم. امروز آن هم محله‌ای خرپولم با نذری‌اش به من فهماند که هر‌چقدر هم که از هم غریب باشیم، ولی پیوندی میان ماست.


۲ نظر

تعامل ستیزی در عصر تعامل‌گرایی

وقتی که در کنار سعید -دوست شیرازی‌ام- در باغ ارم قدم می‌زدم از بُنِگاه‌های این باغ می‌گفت. فضاهایی که از گذشته به یادگار باقی مانده و مردم با صحبت و تعامل مسائلشان را حل می‌کردند. این فضا مرا به یاد حیاط مرکزی دانشگاهِ سعید انداخت که درب‌هایش توسط حراست قفل شده است! حیاطی زیبا، با تناسب و پر از درختان نارنج که سال‌هاست بر روی دانشجویان بسته شده تا مبادا کسی از این بنِگاه استفاده کند! نمی‌دانم مقابله با بنگاه چه سودی دارد؟!
۰ نظر

قاشق چنگال‌ معماری کجاست؟

آیا هدف ما از آشپزی مشخص هست؟ حتی اگر بعضی از اهداف را پیش‌فرض حساب کنیم، بازهم هدف همیشه یکی نیست! چرا که گاهی فلافل فروشی‌های شکم‌پر کن را بهترین پاسخ می‌دانیم و گاه حاضریم پولی چندبرابر فلافل را صرف انعام مسئول رستورانی مجلل کنیم! البته بعضا پیش می‌آید که هدف از آشپزی محدود بزرگ‌تر از یک وعده‌ی غذایی باشد؛ قطعا جوج‌های شمال بهترین بهانه‌‌ برای دورهمی است؛

۰ نظر

هنر مردمی: کلیدی برای بازتعریف هنر ایرانی


من ادعا می‌کنم که شما هنرمندید؛
چه یک دانشجوی معماری باشید یا یک رهگذر در عالم وب! منظورم این است که با این حد از گستردگی ابزارها و امکانات، خیلی سخت است که یک اثر هنری خلق نکرده باشید. یعنی تا الان با گوشی‌تان یک عکس زیبا نگرفته‌اید؟! طبیعی است که وقتی که از صبح تا آخر شب توسط کانال‌ها و اینستاگرام، مدام تصاویر زیبا و موسیقی ببینید و بشنوید، «شاخک‌های هنردوستِ شما» حساس شود. شما با ابزارهای قدرتمند بیانِ هنر فقط چندمگابایت فاصله دارید و می‌توانید به راحتی دانلودشان کنید! گاه احساس می‌کنم که ما تعداد زیادی هنرمند آماتوریم که گرد یکدیگر جمع شده‌ایم. درست که -با توجه به گسترش ابزار‌ها- امروزه تعداد هنرمندان آماتور نسبت به ادوار گذشته بسیار بیش‌تر شده، اما همیشه‌ و در طول تاریخ تعداد هنرمندان خیلی بیش‌تر از آن است که می‌پنداریم. نام چندانی از آن‌ها باقی نمی‌ماند و آثارشان فراموش می‌شود و معمولا آن‌هایی جاوید می‌شوند که برای قدرت و حکومت تلاش کنند و آثارشان مقیاسی بزرگ‌تر و اهدافشان هم‌سوی با حکومت باشد؛ این مساله در حوزه معماری پررنگ‌تر هم می‌باشد. ملامتی نیست که کسی نام هنرمندان آماتور را به‌خاطر نسپارد؛ ولی این‌که تمام هنر و هنرمندان آماتور بعنوان یک جمعیت بزرگ فراموش شوند بحران‌آفرین است. بیایید تا تبعات این بی‌توجهی را بررسی کنیم...

مدت تالیف پست: 200 دقیقه / مدت مطالعه: 10 دقیقه

۱ نظر

پشیمانی یا آرمان‌خواهی


بنظرم مزمن‌ترین درد انسان پشیمانی است؛ احساسی که ناشی از اشتباهات گذشته‌ی آدمی است و می‌تواند تا مدت‌ها عامل صیقل روح ما باشد.
اما واقعا تا چه اندازه باید به «پشیمانی» بها داد و با آن چه کرد؟
هرگاه احساسی در ما پدید می‌آید، شاید در کوتاه مدت متاثرکننده باشد؛ اما قطعا در بلندمدت نمودی رفتاری خواهد داشت و هرچقدر بر شخص خویش مسلط‌تر باشیم، می‌توانیم در شکل‌گیری رفتار‌های بعدی‌ هوشیارانه‌تر عمل نموده و آگاهانه تر واکنش دهیم.
چیزی که نباید فراموشش کنیم معجزه‌ی زمان است. واقعا چقدر رویدادهای پیشین و جوانب آن را بخاطر داریم که الان و با منطق فعلیمان بتوانیم از کرده‌های خویش احساس پشیمانی داشته باشیم؟ چه چیزهایی را در لحظه‌ی تصمیم‌گیری نمی‌دانستیم که حالا نسبت به آن‌ها واقفیم؟ من به جمله‌ای اعتقاد دارم که اگر همیشه با منطق و وجدان خویش تصمیم‌گیری کنیم، پشیمانی از گذشته معنایی ندارد. بسیاری از پشیمانی‌های ما بخاطر معجزه‌ی زمان و ناشی از فراموشی‌ ماست؛ مثال ملموس و قابل بحث: انتخابات‌ ریاست جمهوری در ایران و پشیمانی‌هایی که همیشه بعد از آن دچارش می‌شویم؛ نمی‌توانم برای همه یک حکم صادر کنم، ولی احتمالا این فراموشی برای تعدادی از ما ناشی از ضعف حافظه‌ی تاریخی ماست. بنابراین شاید بهتر باشد بجای پشیمانی از اصطلاحات دیگری چون «آرمان‌خواهی» و امثالهم استفاده کنیم.
۰ نظر

جشن نیمه‌ی شعبان و در باب مخاطب‌سنجی

امروز دوستان پردیس‌هنرهای زیبا جشنی خداپسندانه را در منطقه‌ای حاشیه‌ای از تهران و بمناسبت نیمه‌ی شعبان ترتیب داده‌بودند. مرا هم خبر کردند که در قسمتی ناچیز از این رویداد کمک کنم. پتانسیل‌های بسیاری را در تیم اجرایی دیدم: مایه‌ی شگفتی و مسرت بود که آن تعداد دانشجو در روزی بین‌التعطیلین و بصورت داوطلبانه برای همکاری در اجرای برنامه شرکت کرده بودند. اولین رویداد بود و همیشه رویدادهای اول جذاب‌اند: چرا که جدا از خاطرات شیرین و ماندنی، پر از سعی و خطاست! اما نکاتی هم به ذهنم آمد که شاید موجب بهبود برنامه‌های آتی شود...

در آزمایشی روانشناسان از مخاطبانشان، یعنی کودکان خواستند تا یک عدد «سکه‌ی پول» را ترسیم کنند. تجزیه و تحلیل‌های بعدی شگفت‌انگیز بود: کودکان از قشرهای طبقاتی پایین‌تر، سکه‌ها را بزرگ‌تر کشیده بودند. البته که با کمی فکر کردن هم، جوابی منطقی است: خرج کردن برای یک انسان کم‌توان سنگین‌تر و مهم‌تر است و طبعا درک وی نسبت به مسائل مالی با درک یک انسان طبقه‌ی مرفه متفاوت است. با همین مثال ساده می‌توان به کلیت بیانیه‌ی «هرم مازلو» هم رسید: نیاز‌های انسان‌ها در شرایط مختلف متفاوت است و یا حداقل کیفیت نیازهایشان فرق دارد!

این تفاوت دیدگاه، امروز به‌عینه قابل بررسی بود: ما دانشجویان پردیس‌هنرهای زیبا، با ذهنی رمانتیک و جیبی پر و شکمی سیر، جشنی را برای خودمان متصور شده‌بودیم. اما ایده‌آل ما با ذهنیت یک انسان حلبی‌نشین زاویه داشت. نشانه‌ی این تغییر دیدگاه را باید در واکنش‌هایشان جست‌وجو کنیم که انتظارش را نداشتیم؛ تخم‌مرغ شانسی‌ها برای پسربچه‌ها آن‌قدر مهم بود که روند جشن را به آشوب بکشانند؛ غذا هم آن‌قدر جلوه‌گر بود که صفی طویل پدید آورد. پیرزن‌ها گاه و بیگاه و بدون توجه به برنامه‌های رویداد، در هر فرصتی از ما تقاضای پول می‌کردند و چشم به راه چیزی بودند؛ و مواد مشابه...

سوال بعدی این‌جاست؛ برای بهبود رویداد‌های بعدی چه‌کار کنیم؟

۱- قوانین اجرایی کاراتری داشته باشیم!

۲- به‌دنبال کاستن تفاوت دیدگاه‌هایمان با مخاطب باشیم!

پاسخ این است: قطعا هر دو! بخش اول، با تجربه بهبود می‌یابد؛ اما ظرافتی که در پاسخ دوم مطرح شده را نباید نادیده گرفت. چرا که بخش اول صرفا محدود به مسائل اجرایی است و بخش دوم ممکن است سیاست‌گذاری‌های کلی رویداد را تغییر دهد. چرا که نهایتا شاید به این نتیجه برسیم که با امکانات مشابه می‌توان جشنی بهینه‌تر اجرا کنیم و این صرفا با هم‌فکری، مشورت و مشخص ساختن اهداف یک جشن حاصل می‌شود.

در نهایت باز هم خدا را شاکرم که چندساعتی را به قصد کاری خیر در کنار دوستانم صرف کردم و ان‌شاء الله که نقدم در جهت تقویت برنامه‌های آتی تلقی شود؛ مخاطب‌سنجی، بحثی است برای تمام فعالیت‌ها و به قدمت تمام تاریخ! سخن را با حکایتی به‌پایان می‌رسانم:

در دوران قحطی در بریتانیا به ملکه الیزابت گفتند که مردم دیگر نانی برای خوردن ندارند و وی پاسخی شگرف داد: خب بیسکوئیت بخورند!

۰ نظر

کاریکاتورهای آموزش عرفی

از قرن هجدهم که فنون نو وارد معماری شد، آدمی اجازه یافت تا از برخی محدودیت‌هایی که تا پیش از آن طبیعت جلوی پایش گذاشته بود، گذر کرده و ساختمان‌هایی بزرگ‌تر و با تناسباتی جدید بنا کند. تحولاتی که در حد تغییر سبک نماند و لازم بود تا معماران از سنت های خویش دست کشیده و به تجربه بکوشند تا ساحت‌های اجتماعی، فرهنگی و زیبایی‌شناسانه‌ را بازتعریف کنند. بدنبال این تغییرات، شرایط ایجاب می‌کرد تا آکادمی‌های آموزش معماری با رویکرد جدید تاسیس گردد که آغاز آن در ایران همگام با تولد رشته‌ی مهندسی معماری در دانشگاه تهران بود. اما بیاییم و در رویکرد آموزشی خویش مداقه کنیم:

۰ نظر

چالش صدساله‌ی ایران‌شهر و مدرنیته

8 اسفند‌ماه آقای عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی در پردیس هنرهای زیبا به تشریح فعالیت‌های نظری وزارتخانه‌ی خویش پیرامون مساله‌ی «ایران‌شهر و مدرنیته‌» پرداخت. این همایش از چند جهت قابل تامل است؛ ابتدا این که یکی از بالاترین افراد اجرایی مملکت در حال نظریه‌پردازی است و با توجه به خط مشی دولت روحانی -خداراشکر- خبری از آرمان‌گرایی‌های رایج در اهل سیاست نبود؛ دیگر این‌که خودش در ابتدای سخنرانی قول داده‌بود که حرف‌هایش در تئوری ‌نماند و به سمت اجرایی شدن پیش رود که جذابیت بحث را چند برابر کرد؛ چرا که ما دانشگاهیان عادت کرده‌ایم که بحث‌هایمان جایی در ایران نداشته‌باشد؛ اما این‌بار وزیر چیز دیگری می‌گفت!


۱- گزارشی از همایش:
۰ نظر

کراش: در باب مفاهیم جدیدی که خوش‌آمدند!


چطور ممکن است که یک مفهوم و واژه‌ی مستقل در طول مدت کوتاهی به واژگان بخش بزرگی از نسل جوان ورود پیدا کند؟ چند روز پیش متوجه شکل گیری مجموعه کانال‌هایی در باب کراش و کراش یابی شدم و جالب بود که این را در دانشگاه‌های مختلف دیدم. اما چگونه است که معنایی که معادلی فارسی هم ندارد در کم‌تر از چند سال به زبانی دیگر نفوذ کند؟ جنبه ی اخلاقی اصلا مد نظر نیست و اساسا نکته‌ی خیره‌کننده سرعتِ پذیرشِ مفاهیم جدید در نسل جوان است. یحتمل وقتی در صدر اسلام معانی جدیدی به ایران ورود کرد نیز جامعه تشنه‌ی برخی مفاهیم بوده و به ‌برخی از مفاهیم خوش آمد گفت. حالا نیز ایرانیان راحت تر از هر زمان دیگری جهانیان را می‌بینند و خود را قیاس می‌کنند. فاصله‌ها خیلی کم‌تر شده. اروپا دیگر آن‌قدرها دور نیست و برج ایفل آن ابهت قدیم را ندارد! ایرانیان همه شبه در گوشی‌هایشان جهان‌گردی می‌کنند و با جدیدترین صورت‌های زندگی آشنا می‌شوند و روزها جامه‌ی سنتی برمی‌گیرند. این یعنی تناقض و تناقض تنش آفرین است و تنش مقدمه ای است برای آغاز تحول و به همین خاطر است که در حال حاضر جنبش‌ها، نه اقتصادی است و نه سیاسی و بنظر بنده بیشتر رنگ و بویی اجتماعی دارد.

با جست‌وجو در گوگل فارسی حداکثر قدمت کراش را به سال 92 دیدم. کراش داشتن یعنی چه؟


۰ نظر

این «ما»ی جادویی

این «ما» یک جادوست و خیلی هایمان وابسته به آنیم. از سیاست مدارهای شارلاتانِ به دنبال رای تا جامعه شناسان و من و تو و او که برای اعلام همبستگی و اتحاد یا توجیه یکدیگر از «ما» استفاده می‌کنیم. ما بسیار قدرتمند است. آن‌قدر که می‌گویند اگر قرار باشد «ما» کاری کند، سخت ترین کار برای «من» مقاومت و یا مخالفت با آن است. ما را اگر دوست نداشته باشی، مجبوری تحملش کنی که تو را خواهی نخواهی در «ما»های بسیاری می‌گنجانند. «ما» ویژگی‌های جالب دیگری دارد که در این مجسمه اثر تونی کرگ (Tony Cragg) به آن اشاره شده...

یکی از نکاتی که بسیار برایم جالب بود، این که ما با آن که مجموعه‌ای متکثر از افراد است، اما وقتی که «ما» می‌شود، همه یک شکل ‌اند...

آن‌چه برداشت من بود، این که مجبوریم برای بررسی و تعیین تکلیف «ما» به این رویکرد ساده گزینی رو آوریم. ولی شاید اشتباهمان از آنجایی شروع شود که پس از شناخت «ما» هر «من»ی را همانند «ما» ببینیم و همچون «ما» برایش تعیین تکلیف کنیم.

کپی رایت تصویر از امیرحسین:)

۰ نظر