چند وقت پیش، همین طور که در خیابان ذهنم درگیر ترکیب های رنگی بود، به یاد پرچم ایران افتادم...
چه جالب می شود، اگر ترکیب رنگ پرچم ها را نیز از این جهات بررسی نمود:
این همه در تارنمای حاضر کتاب معرفی کردم، ولی اصلا "چرایی مطالعه" آن را برایتان بازگو نکردم.
چند وقت پیش با یکی از دوستان قدم می زدم و از او درباره مطالعاتش می پرسیدم. اما او از منظر دیگری به قضیه نگاه می کرد. او معماری را چون ورزشی می دانست که با مبادرت و تکرار و مشاهده ی طرح های و کرکسیون اساتید بهبود می یابد و با سعی و تلاش کافی و مستمر، می توان به درجه ای رسید که در هنگام خلق طرح، ذهن و خلاقیت آدمی چنان قدرتمند باشد که با جوشش درونی به نتایج دلخواه دست یابد.
حقا که هدف ما معماران، طراحی یک چنین فضایی خواهد بود!
ولی آیا به واقع می توان از این طریق به معماری دلخواه دست یافت؟
تکذیب نمی کنم! ولی...
زیگفرید گیدیون، مورخ و معمار نظریه پرداز، در کتابی می نویسد:
در جلسه بحث و محاوره ای که در موزه "متراپالتین" نیویورک در بهار 1961 تشکیل شد، موضوع بحث "معماری، مرگ یا مسخ آن؟" بود که خود نشان می دهد برخی معماری را مد و پدیده ای زودگذر تصور کرده اند و یا چنان که معماری آمریکایی در جلسه خاطر نشان کرد، بعضی طراحان که دل به ظواهر ناپایدار معماری جدید خوش کرده بودند اکنون که این ظواهر زرق و برق نخستین خود را از دست داده است، چنان درمانده گشته اند که چاره کار را در روی آوردن به مدها و شیوهای بی اصل دیده اند.
از مبحث بالا (برگرفته از پیشگفتار کتاب فضا، زمان، معماری) می خواهم چنان نتیجه بگیرم که آیا با دیدن طرح هایی که خود نیاز به نقد و بررسی دارند، می توان "دیدن" را مبنایی برای طراحی فرض کرد؟
آیا ما دانشجویانی که تازه در اول راه قرار گرفته ایم، می توانیم ظواهر را از مبانی تشخیص دهیم؟ آیا مصادیق را از مبانی تمییز می دهیم؟
و در خاتمه مبحث از جملات یوهانس ایتن، بهره می جویم که درباره رنگ گفت:
اگر شما بدون دانش قادرید شاهکارهایی در رنگ خلق کنید، پس به دانش نیاز ندارید، ولی اگر قادر نیستید بدون دانش شاهکارهایی در رنگ خلق کنید پس باید به کسب دانش بپردازید.
وقتی حرف از معمار و معماری می شود:
شاید به یاد بزرگان این راه بیفتید...
شاید هم به یاد عمل مقدس طراحی(!)...