پدربزرگ من برای سال هاست که در شهرستانی در استان فارس زندگی می کند. جایی که در طول دهه های اخیر هم چون تهران و در مقیاسی کوچک تر توسعه یافته و روند روبه رشدی در افزایش وسعت و جمعیت داشته است. پدر بزرگ من در طول این مدت برای سال ها با این شهرستان خو گرفته. تفریحش پیداروی است و هر روز صبح مسافتی طولانی را برای رسیدن به بازار طی می کند. نان می خرد و عصر هم به منزل بزرگ و حیاط دار خود باز می گردد.
مدتی پیش پدربزرگ تصمیم گرفت تا برای دیدن ما نوه ها و فرزندانش، عازم سفری چند روزه به تهران شود. ابرشهری پرجمعیت و رنگارنگ، از این حیث که در هر ناحیه، کیفیت های فضایی متفاوتی را می توان ادراک کرد. اما مقصد او سعادت آباد بود، محله ای که حداقل عرفا جزو مناطق لوکس و بالاشهر حساب می شود.
در طول این چند روز او از خانه ی بزرگ و با حیاط با صفایش دل کنده بود و در قالب زندگی آپارتمانی، در تلاش بودم تا در عوض این محرومیت، او را با فضاهای عمومی شهری چون پارک و مسجد نزدیک تر کنم تا از کمبودی که دچارش شده بود رهایی یابد.
اما چرا موفق نمی شدم؟
مدت تالیف پست: 120دقیقه، مدت خواندن پست: 10 دقیقه
مدت تالیف پست: 120دقیقه، مدت خواندن پست: 10 دقیقه
تهران در سال های اخیر در تلاش بوده تا به برخی استاندارد ها و دست یابد. استاندارد هایی که بیش تر تبدیل به هدف شده اند تا وسیله، راهی که برای وصول به کیفیت به وجود آمده اند و بعضا در کشور های در حال توسعه به هدف بدل می شود.
برای مثال در سال های اخیر یکی از استاندارد هایی که شهرداری بسیار به آن اهمیت داده و بار ها روی تابلوهای شهرداری در سطح شهر تبلیغ شده، افزایش سرانه ی فضای سبز در تهران می باشد. به این معنی که در تهران باید به ازای هر شهروند به میزان چند مترمربع فضای سبز تعلق گیرد. با توجه به به تراکم در برخی از بافت های شهری و محلات در سال های اخیر شهرداری برخی از دره ها را سبز نمود، قلعه مرغی را پارک کرد. ولی هنوز بسیار از استاندارد جهانی عقب بود. به همین خاطر تصمیم بر سبز شدن اطراف بزرگراه ها بود. تصمیمی که خود عیان کننده ی نوع نگاه به شهرداری به استاندارد هاست. فضای سبزی که خارج از دسترس مردم بوده و همچون تابلویی است که صرفا می توان از دیدن آن لذت برد و وارد زندگی مردم نمی شود و شرایط مکانی سیزده به در بودن را ندارد!
برای پدربزرگ من مهم نیست که در کجا قدم می زند، دربند اسم محله یا شهر نیست و برخلاف بعضی از جوان ها ارزشش سلفی انداختن و جلوه گری نیست. ارزش هایش هنوز دست نخورده تر مانده و آرامش او در کیفیتی است که در این جا وجود ندارد. برای پدربزرگ من احساس امنیت مهم است. حسی که برای او در گروی آسایش صوتی و ترافیکی، نور کافی در شب و صاف بودن پیاده روهای شهر می باشد.
معیار هایی است که در سعادت آباد نیست و در شهرستانی کوچک تامین شده است.
پ.ن: عادلانه نیست که مشکلات و مدیریت یک شهر میلیونی را هم ارز یک شهرستان کنیم. اما مشکلاتی مدیریتی در سطح کلان وجود دارد که در این یادداشت بیش تر اشاره کلام به آن بود.