دنیا همین است و چرخ گردون با دنیا بازی میکند. دنیا بازیست؛ میتوان شکوه کرد یا چیزی نگفت. آدمی احساسی است و این شکوهها را میتوان در زیباترین حالت بیان کرد. دنیای ما دنیای خوف و رجاست. دنیای بیم و امید و اگر چنین نبود دیگر اسمش دنیا نبود. پدربزرگ میمیرد. ولی نباید خیلی هم نگران باشد. پدربزرگ مسئول زندگی خویش است. پدربزرگ فقط موقعیت و فرصت پدید میآورد و الباقی قصه با اولاد است...
پایان سهگانهی پدربزرگ خوب، سه ساعت پس از نیمه شب، همچون خیلی دلنوشتههای دیگر: دردی که مرهمش نوشتن بود؛ تا شاید آرام گیرد و فرصت خواب یابم.