ابتدا در جمع دانشجوییمان داشتیم مقدمات یک بازدید علمی را برنامهریزی میکردیم تا فعالیتی جالب و فراتر از درسهای دوبعدی دانشگاهی را پدید آوریم.
در سکانس بعد، جناب وزیر خیلی ریشهای از معضلات تقابل ایران و مدرنیته میگفت و از تمام بدبختیهایمان سخن میراند. استیصال خاصی بر سخنان وی حکمفرما بود. چرا که خودش وزیر یک نظام مدرن بود و خود پازلی از بدبختیهایی بود که خودش اذعان داشت...
در سکانس آخر، جوانهای پرشوری دیدم که بدون هیچ چشمداشتی (ما انجمنیها دربرابرشون منفعت طلب حساب میشیم!) میخواستند از دردهای کودکان و زنان مناطق حاشیهنشین بگویند و ما را برای مساعدت در این مسائل فراخوانده بودند. زنانی که آنقدر راسخ بودند که اگر کمکشان نکنم بعید است خودم را ببخشم. جمعیت امام علی (ع) یی بودند...
حتما یادداشتهای بعدی من تا مدتی تحت تاثیر امروز خواهد بود.