من که نمیتوانم محرکی بالاتر از قدرتطلبی در انسان پیدا کنم؛ یکی از مصادیق ملموس جهانی هم شخص بنلادن است؛ جوانی که مهندسی خوانده و مقیم آمریکا بود و بشدت مرفه و پولدار (هنوز روی بسیاری از ماشینهای ساختمانی عربستان نام بنلادن حک شده...) و شاید همهی اینها را برای قدرتطلبی رها کرد... هیچ سنگ محکی بالاتر از قدرت نیست. چرا دور بروم؟ ما ایرانیان احمدینژاد را تجربه کردهایم...
در جامعهای زندگی میکنیم که تشنگان قدرت بسیارند؛ چرا برای رفع این تشنگی خیلی زودتر و در جوانی اقدامی نکنیم؟ مدیریتهای خردی همچون انجمنهای علمی یا حتی در جمعهای کوچک دوستی میتواند سنگ محکی باشد برای آن که از لحاظ شخصیتی به شناخت درستی از قدرت «مدیریتی» خودمان برسیم. بحث فقط عقدهگشایی و رفع تشنگی نیست! اساسا باید دیدگاهمان نسبت به «مدیریت» -به مثابه قدرت- از یک دیدگاه غریزی و ناخودآگاه به یک فن و هنر آگاهانه تبدیل شود.
بعلاوه برای آن که عقدهها در افراد تلنبار نشود، ضروری است که این قدرت را در این جمعهای کوچکتر به دیگران هدیه داد تا آنها هم خودشان را بیازمایند...