برای فهم ریشه ها باید از ریش سفیدها شنید. مدت ها در تعریف انجمن دچار ابهام بودم که اگر چیز مهمی است چرا بدست دانشجویان کم تجربه ای چون من می افتد و اگر چیز کم اهمیتی است چرا از قدرت اجرایی برخوردار است؟ تناقضی که حل نشد تا آن که در گفت‌وگوهایی با دکتر صمیم معنایش را به من فهمیدم. انجمن خیلی چیزهاست و این اواخر برای من تمرین ساخت یک سبک زندگی شده. مردم در پیچ و خم اعتقادات و اندیشه ها آویزان اند و برای برون رفت از آن به دنبال چنگ آویزها می گردند که گاه این گزینه‌ها در یک سوی از افراط یا تفریط است. جامعه‌ی ما محتاج ساختارگرایی اجتماعی و تجربه و کار جمعی است. مدعا و آرزوی من این است که ای کاش سازمان های مردم نهاد -که برادران بزرگ انجمن حساب می شوند- مجال می یافتند تا نیمی از مشکلات مردم را حل کنند! اما NGO ها خیلی زود بازیچه شدند و نهاد بالاسرشان -مانند انجمن‌ها- دانشگاه نبود و بازیچه‌ی سیاست شدند و بخاطر اقتدارگرایی حاکمان قدرت چندانی ندارند. بدین ترتیب NGO ها نابود شدند و انجمن ها برای ما دانشجویان که سازمان‌های مردم‌نهاد کم‌تر دیده‌ایم عجیب شد.

اما از خودمان بگویم، انجمن فراگرفت که بین خوب و بد و قانونی یا غیر قانونی تفاوت است. کلیشه های قانونی را کنار زد و یاد گرفت؛ مشورت گرفت و درآمد پیدا کرد. ده ها سعی و خطا کرد و اعتماد به نفس یافت. حالا که به آخرین قدم و یا آغاز کار -یعنی تمرین ساخت یک سبک زندگی- نزدیک شدیم هرگز نمی ترسم و سفر که نخستین، نمادین ترین و سازنده ترین نشانه ی یک سبک زندگی معمارانه است را پیگیری می کنیم. در صورت اجرایی شدنش یا سفری پربار است و یا پرحاشیه؛ اگر پربار شد، امید است که سنت شود و یا به آمال ادوار بعدی انجمن تبدیل شود. اما اگر پر حاشیه شد، شاید به‌ این نتیجه برسم که دیر شده و جریان تحمیق‌کننده‌ی فرهنگی سبک زندگی را تغییر داده و دانشجویان معماری، تکه‌ی گم‌شده‌ی سبک زندگی خویش را به فراموشی سپرده باشند. امیدوارم که این‌چنین نباشد!