معمار بیست

پاره نوشته‌های یک دانشجو

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوستی

اگر مرا کمی از نزدیک بشناسید احتمالا متوجه خوش‌بینی‌هایم به دنیا و دوستانم شده‌باشید. تحمل منفی‌بافی‌های اطرافیانم را دارم و علیه آن‌ها انرژی می‌گیرم. ولی دربرابر منفی‌بافی‌های به‌ظاهر مستدل شکست‌پذیرم. چرا که زانوهایم را شل می‌کند و مرا تا رده‌ی زجرکشیده‌های شکنجه‌شده‌ی این شهر پایین می‌آورد.

مفهوم دوستی هم یکی از آن‌هایی بود که از پسش بر نمی‌آمدم؛ از آن وقتی که شنیدم انسان بر پایه‌ی «تبادل» تعامل می‌کند و تمام روابط انسانی هم با همین تبادلات معنا می‌یابد سعی داشتم که یا مفهومی جایگزین پیدا کنم و یا از دایره‌ی انسانیت خارج شوم!

غیر از این هم نبود و مرا شکنجه می‌داد؛ تا این که چند روز پیش در رسانه‌ی یکی از اهل نظر مفهومی جدید از دوستی را پیدا کردم که لبخندی بر لبانم نشاند:

دوستی تعاملی است بر پایه‌ی تبادل، که حجم تبادلات یک به یک و قابل انتظار نیست...

جمع آن حرف منطقی و آن‌چه که احساساتم را برآورده می‌کرد.

۰ نظر

معلم سنتورم

چند سال پیش می‌گفت که سال‌ها بود از رسانه‌ها دوری کرده و چیزی نشد! حالا پس از سال‌ها تصمیم گرفته بود بازگردد.


خیلی عجیب بود؛یکه خوردم؛ ولی راست می‌گفت.

#باـدستـرویـدستـگذاشتنـبهـفکرـارضاءـحسـمخالفتمانـنباشیم

۰ نظر

شکوایه: اختگی تخصصی!

امروز دکتر حناچی شهردار تهران شد!

بجز روی بورد بسیج که بلندگوی یک جناح سیاسی است و با یکی از نامزدها عناد بیش‌تری داشت دیگر صدایی نشنیدم. امروز انتخابات بین دو نامزد از یک طیف سیاسی و در شورای شهری یکدست صورت گرفت. به همین خاطر از عموم مردم که با پیش‌فرضی جناحی به انتخابات می‌نگرند انتظار موضع گیری نداشتم. اما از خودمان گلایه دارم!

دایره را به دانشگاه تهران محدودتر می‌کنم و گلایه‌هایم را تندتر؛ یکی استادمان بود و دیگری (دکتر آخوندی) را کم‌تر از یک سال پیش در سالن آوینی زیارت کرده‌بودیم. بنابراین فرصت شناخت نسبی هر دو را داشتیم. همایش آوینی را فراموش نمی‌کنم که چقدر حضار با سوالات پایانی، نسنجیده و غیر تخصصی دکترزیباکلام احساسی شدند و وی را مورد تشویق قرار دادند. جماعتی که قرار بود در قامت یک معمار یا متخصص به مساله بنگرند.

ما به یک تقابل دوگانه‌ی سالم، غیرسیاسی، تخصصی و شفاف پشت کردیم و نقش اجتماعی‌مان، یعنی آگاهی بخشی مردم را بجا نیاوردیم. بنابراین فردا که در تاکسی نشستید و باز سر صحبت‌های سیاسی باز شد خودتان را مقصر بدانید! می‌توانستند حداقل امروز را به شهرشان فکر کنند.


۰ نظر

سیاحت نامه: دنیای آدم های ساده را ویران نکنیم

یکی از جنایت های جمعی ما ایرانیان علیه خودمان این است که خودمان را مجبور می کنیم تا پیچیده فکر کنیم!

حال آن که واقعا تعداد کمی از افراد هر جامعه برای تفکرات پیچیده خلق شده اند. ایران جایی است که همه باید ادای پیچیدگی درآورند. من خسته ام... خسته از این همه انسان پیچیده. خسته از این همه ادا و اطوار و نقاب... خسته از این آدم هایی که مثل من ساده اند و ادای پیچیدگی در می آورند...

یعنی تعارضات درونی، پیرشان نمی کند؟ نقاب را بردار تا دنیا را همان طور که باید ببینی. شاید یکی از ملاک های سلامت جامعه تعدد آدم های ساده باشد. 

۰ نظر

تنهایی من

«تنهایی» من این است: انفجار تاریکی و چشم پوشی از اطراف، و تمرکز بر خود خودت!

هرچند «تنهایی»ام امیدوارکننده به‌نظر می‌رسد، اما تلخ و گزنده است؛ چرا که تمام کارهای خودآگاهانه گزنده اند!

۰ نظر

درس آموخته: سوال‌های کارفرما

واقعیتش اینه که اکثر اوقات ما برای کسانی کار می‌کنیم که حداقل دانش هنری را ندارند و چیزی از زیبایی‌شناسی، هنر (بخصوص از نوع مدرنش) و امثالهم را نمی‌دانند. به همین خاطر یکی از اشتباهات رایج ما این است که در زمان تعامل به زبانی سخن می‌گوییم که او نمی‌فهمد و با چیزهایی دلگرمش می‌کنیم که برایش مهم نیست. در هنگام تعامل با کافرما باید با آرامش و از روی اعتماد به نفس سخن گفت و منتظر یک چیز بود: سوال‌های احمقانه!

۰ نظر

غرغروها

در ستایش نقد معماری


دستانم را بر صورتم می‌کشم؛ برای یک لحظه قند در دلم آب می‌شود که دوباره می‌توانم صدا در آورم. همان طور که بارها در رویاهایم تمرین کرده‌ام فریاد می‌زنم: 

«پیمان می‌بندم»...

«پیمان می‌بندم»...

«که من...»

«که من...»

«با حفظ سمت و احترام به تعالیم لوکوربوزیه...»

«با حفظ سمت و احترام به تعالیم لوکوربوزیه...»

«در جرگه‌ی غرغروها خدمت می‌کنم و صدا را به زندگی معماران این شهر باز خواهم گرداند...»

دوباره خیلی زودتر از آن چه که باید، از خواب می‌پرم! دوباره دهانم به حالت اولیه برگشته و هیچ نمی‌توانم بگویم! دوباره این زندگی خفت‌بار هر روزه شروع می‌شود: 

۰ نظر

بشناس

فکر کنم هفت سال پیش بود که بابام گفت شخصیت هر کسی مثل فوتبال بازی کردنشه. راستم گفت! 

۰ نظر

شعار؟!

می‌شکنم ولی شکست نمی‌خورم.

۰ نظر

سیاحت نامه: ترس

آلمانی‌ها آدم‌های ترسویی هستند. تا هوا سرد می‌شود کاپشن می‌پوشند و از بازارهای هفتگی خود دست می‌کشند. با آن که اقلیمش سردتر از اقلیم ماست، در هوای سرد مثل ما لباس می‌پوشند و به آن عادت نمی‌کنند؛ انگاری که خیلی نگران سرما خوردن خودشان هستند! من که آن‌جا مسخره‌شان می‌کردم. حالا که چهار پنج روزی می‌شود که به تهران آمده‌ام من هم ترسو شده‌ام: به شدت در گذر از خیابان احتیاط می‌کنم؛ در راه رفتنم هم ترسو شده‌ام و آرام‌تر راه می‌روم. حتی در آهنگ گوش دادن‌هایم هم ترسو‌تر شده‌ام و آهنگ‌های نرم‌تری گوش می‌کنم و آرام‌تر صحبت می‌کنم. نمی‌دانم اسم این ها را باید ترس گذاشت یا آرامش؟!
۰ نظر