اگر قرار باشد در اهمیت چیزی بنویسم، از «ساختارهای اجتماعی» مینویسم.
اگر قرار باشد صفتی از انسان را ستایش کنم، قطعا «مسئولیتپذیری» را میستایم.
اگر قرار باشد در اهمیت چیزی بنویسم، از «ساختارهای اجتماعی» مینویسم.
اگر قرار باشد صفتی از انسان را ستایش کنم، قطعا «مسئولیتپذیری» را میستایم.
بخدا کسی تو این مملکت کار نمیکنه! همهمون اداشو در میاریم. بعضی وقتا میگم ژاپن از خاک بلند شد و شد ژاپن؛ آلمان از خاک بلند شد و شد آلمان؛ ایرانم شاید باید اول بهخاک بیفته و بعد از خاک بلند شه؛ تا نفت و آبمون تموم نشه بعید میدونم تغییری پدید بیاد؛ مردم خیلی راحت در حال نقد هستند و همین موجب میشه که به خودشون تکونی ندن! مسئولین که نهایتا یا نشست شرکت میکنند یا برنامههایی میزنن که جنبهی مقطعی داره. شغل نیمی از مردم دلالی شده و توی سوپری و مغازهها مشغولند. حالا تهرانو نگاه نکنید که خدمات جذابی داره؛ به شهرستانها برید و جوونای اون جا رو ببینید تا دق کنید! یک عده مصرف گرا دور هم جمع شدیم و هنرهای قبلیمونو فراموش کردیم و فقط بازارگرمی میکنیم. این وسط بوی نفته که زیر کل این تجملات خودشو نشون میده. کسی بفکر تولید نیست. ما دانشجوها رو هم که قربونمون برم؛ قربون آینده سازان مملکت برم...
امروز دوستان پردیسهنرهای زیبا جشنی خداپسندانه را در منطقهای حاشیهای از تهران و بمناسبت نیمهی شعبان ترتیب دادهبودند. مرا هم خبر کردند که در قسمتی ناچیز از این رویداد کمک کنم. پتانسیلهای بسیاری را در تیم اجرایی دیدم: مایهی شگفتی و مسرت بود که آن تعداد دانشجو در روزی بینالتعطیلین و بصورت داوطلبانه برای همکاری در اجرای برنامه شرکت کرده بودند. اولین رویداد بود و همیشه رویدادهای اول جذاباند: چرا که جدا از خاطرات شیرین و ماندنی، پر از سعی و خطاست! اما نکاتی هم به ذهنم آمد که شاید موجب بهبود برنامههای آتی شود...
در آزمایشی روانشناسان از مخاطبانشان، یعنی کودکان خواستند تا یک عدد «سکهی پول» را ترسیم کنند. تجزیه و تحلیلهای بعدی شگفتانگیز بود: کودکان از قشرهای طبقاتی پایینتر، سکهها را بزرگتر کشیده بودند. البته که با کمی فکر کردن هم، جوابی منطقی است: خرج کردن برای یک انسان کمتوان سنگینتر و مهمتر است و طبعا درک وی نسبت به مسائل مالی با درک یک انسان طبقهی مرفه متفاوت است. با همین مثال ساده میتوان به کلیت بیانیهی «هرم مازلو» هم رسید: نیازهای انسانها در شرایط مختلف متفاوت است و یا حداقل کیفیت نیازهایشان فرق دارد!
این تفاوت دیدگاه، امروز بهعینه قابل بررسی بود: ما دانشجویان پردیسهنرهای زیبا، با ذهنی رمانتیک و جیبی پر و شکمی سیر، جشنی را برای خودمان متصور شدهبودیم. اما ایدهآل ما با ذهنیت یک انسان حلبینشین زاویه داشت. نشانهی این تغییر دیدگاه را باید در واکنشهایشان جستوجو کنیم که انتظارش را نداشتیم؛ تخممرغ شانسیها برای پسربچهها آنقدر مهم بود که روند جشن را به آشوب بکشانند؛ غذا هم آنقدر جلوهگر بود که صفی طویل پدید آورد. پیرزنها گاه و بیگاه و بدون توجه به برنامههای رویداد، در هر فرصتی از ما تقاضای پول میکردند و چشم به راه چیزی بودند؛ و مواد مشابه...
سوال بعدی اینجاست؛ برای بهبود رویدادهای بعدی چهکار کنیم؟
۱- قوانین اجرایی کاراتری داشته باشیم!
۲- بهدنبال کاستن تفاوت دیدگاههایمان با مخاطب باشیم!
پاسخ این است: قطعا هر دو! بخش اول، با تجربه بهبود مییابد؛ اما ظرافتی که در پاسخ دوم مطرح شده را نباید نادیده گرفت. چرا که بخش اول صرفا محدود به مسائل اجرایی است و بخش دوم ممکن است سیاستگذاریهای کلی رویداد را تغییر دهد. چرا که نهایتا شاید به این نتیجه برسیم که با امکانات مشابه میتوان جشنی بهینهتر اجرا کنیم و این صرفا با همفکری، مشورت و مشخص ساختن اهداف یک جشن حاصل میشود.
در نهایت باز هم خدا را شاکرم که چندساعتی را به قصد کاری خیر در کنار دوستانم صرف کردم و انشاء الله که نقدم در جهت تقویت برنامههای آتی تلقی شود؛ مخاطبسنجی، بحثی است برای تمام فعالیتها و به قدمت تمام تاریخ! سخن را با حکایتی بهپایان میرسانم:
در دوران قحطی در بریتانیا به ملکه الیزابت گفتند که مردم دیگر نانی برای خوردن ندارند و وی پاسخی شگرف داد: خب بیسکوئیت بخورند!
سال 96 و قبل از شیرینبازیهای سال «حمایت از کالای ایرانی»، با شرایطی که پیش آمد نهایتا دنا خریدیم و خوشحال بودیم از این که از یک خودروی ایرانی و بهنسبت با کیفیت حمایت کردهایم.
سال 96 و قبل از شیرینبازیهای سال «حمایت از کالای ایرانی»، به این نتیجه رسیدم که کیفیتی که من از یک شکلات و بیسکوئیت انتظار دارم در محصولات وطنی برآورده میشود و الان ماههاست که لب به محصولات مشابه خارجی نزدهام!
تا چندهفتهی پیش، از سیاستهای تشویقی -مثل اینترنت رایگان- برای پیامرسانهای داخلی حمایت میکردم. چرا که یکایک مردم همچنان حق انتخاب داشتند و هرچه که دلشان میخواست را برمیگزیدند.
حالا قضیه فرق کرده؛ جبر مفهومی متضاد با ارزشهای اساسی انسانی است و با فیلترینگ تلگرام احساس میکنم که شخصیتم مورد حمله قرار گرفته: برای من، «حمایت از انسانیتم» خیلی مهمتر از «حمایت از کالای ایرانی» است...
جایی که منم بمیره ما نمیپذیرم #سورنا
شرایط انتخابات قبلی بسیار متفاوت تر از حالا رقم خورد و ما -شورای مرکزی فعلی- در جدالی نفس گیر توانستیم پیروز شویم. اما حالا و پس از یک دوره، دیگر خبری از آن هیجان شوک آور انتخابات نیست و تعداد نامزدها به کمتر از نصف کاهش داشته.
آمار قابل تاملی است، اما با بررسی نامزدها نسبت به آینده ی انجمن امیدوارتر شدم! چرا که اکثریت تجربیاتی در این دوره داشته و احتمالا رویکردی در جهت انجمن فعلی دارند و یا در جهت اصلاح آن می کوشند؛ در هر صورت دیگر خبری از آن انقطاع های دوره به دوره و جانکاه نیست!
تمام اینها نوید بخش تغییر نگاه دانشجویان به این نهاد کوچک، ولی تاثیرگذار دانشجویی است:
دیگر انتخابات یک قیف وارونه نیست؛ شورای مرکزی دیگر یک شرکت دربسته نیست و آغوشش را برای هر دانشجوی علاقهمندی باز گذاشته؛
و در این بین، همچنان کسانی هستند که برای کسب تجارب متنوع شخصیتی، فردی و مدیریتی سختی های فعالیت در شورای مرکزی را به جان بپذیرند و خوب می دانند که
هر که در این بزم مقربتر است
جام بلا بیشترش میدهند