8 اسفند‌ماه آقای عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی در پردیس هنرهای زیبا به تشریح فعالیت‌های نظری وزارتخانه‌ی خویش پیرامون مساله‌ی «ایران‌شهر و مدرنیته‌» پرداخت. این همایش از چند جهت قابل تامل است؛ ابتدا این که یکی از بالاترین افراد اجرایی مملکت در حال نظریه‌پردازی است و با توجه به خط مشی دولت روحانی -خداراشکر- خبری از آرمان‌گرایی‌های رایج در اهل سیاست نبود؛ دیگر این‌که خودش در ابتدای سخنرانی قول داده‌بود که حرف‌هایش در تئوری ‌نماند و به سمت اجرایی شدن پیش رود که جذابیت بحث را چند برابر کرد؛ چرا که ما دانشگاهیان عادت کرده‌ایم که بحث‌هایمان جایی در ایران نداشته‌باشد؛ اما این‌بار وزیر چیز دیگری می‌گفت!


۱- گزارشی از همایش:

با توجه به طی شدن پایان‌نامه‌ی دکترای آقای آخوندی در همین حوزه، ایشان مبنای سخنان خود را یکی از نظریات گیدنز - به نام ساختاریابی- بنا نهاده. در این نظریه یک ساختار و یک کنشگر تعریف می‌شود که این دو عنصر در تاثیری متقابل تغییر می‌یابند. با تغییر آن‌ها مجددا واکنش‌های بعدی صورت می‌گیرد و چرخه‌ای متناوب پدید می‌آید. بدین صورت تمام جوامع با توجه به این نظریه در حال تغییرند. از دیگر نکات قابل توجه این که ساختار نیز متغییر است و اگر در این فرمول، ایرانیان را کنشگر و ایران را ساختار بدانیم، مفهوم «ایران» نیز یک مفهوم قابل استحاله است. بنابراین در این‌جا باید به «ایران» بعنوان یک عنصر در روح زمانه‌ی خویش - یعنی ایران سال 1396- بیندیشیم. اما ساختار‌، متشکل از دو عنصر تعریف می‌شود که یکی «اصول و قوانین» است که قابل تصویب و از بالا به پایین است و دیگری «هنجار» هاست که قواعد زندگی مردم در ایران را نشان می‌دهد.


با توجه به نظریه می‌توان دو نتیجه گرفت:

۱- جامعه همواره در حال تغییر است.

۲- جامعه‌ی بدون ساختار بی‌معنی است. (ایرانی بدون ایران بی‌معنی است؟!)


اما بنظر آخوندی، گیدنز دو فرضیه را در نظریه‌ی خویش به‌صورت مستتر پذیرفته:

۱- تحت تاثیر متغیر شبکه‌های اجتماعی تغییر می‌کند.

۲- حتما این چرخه یک بازتولید دارد! که جنجالی‌ترین گزاره‌ی حاصل از آن این است که ایران در عصر مدرنیته توانایی بازتولید خویش را دارد. دکتر آخوندی در پایان نامه‌ی خود این فرضیه را رد کرده و با مشاهده‌ی جامعه‌های متعدد رو به اضمحلال در مدرنیته‌ به این نکته اشاره داشته که با توجه به روند تغییرات بسیار زیاد در عصر مدرنیته امکان توقف بازتولید وجود دارد (مثال‌ها: عراق، افغانستان، یمن، سوریه) و البته بعضی جوامع توانسته‌اند منطبق با مدرنیته‌ قدرت بازتولید بیش‌تری پیدا کنند و بعبارتی ارزش افزوده‌ای نیز برایشان پدید آمده. (مثال‌ها: ژاپن، کره‌ی جنوبی، چین)

اما دکتر آخوندی به این نظریه دو مبنای دیگر را اضافه‌ می‌کند که امکان بازتولید را حتمی کنند:
۱- شرط لازم برای ادامه ی بازتولید آن است که جوهره‌ی متغییر با ساختار سنخیت داشته باشد:
برای مثال: ایرانیان و اسلام:
ایرانیان به توحید، رستاخیز و غیب (نور) ایمان داشتند و اسلام هر سه‌ی این‌ها را دربر می‌گرفت و بعلاوه عنصر گم‌شده، یعنی «عدل» را نیز در خود داشت و ایرانیان به‌مرور خودشان دست به بازتولید زدند و شعوبیه‌ای تشکیل شد که با خلیفه مخالفت می‌کرد.

مثال دوم: ایرانیان و مدرنیته
که مدرنیته به‌نوعی مادی‌گری پایبند است که با ایرانیان هم‌سنخ نیست و مشکلات آغاز می‌شود.

۲- شرط کافی: فرایند‌های تغییر به شکلی توزیع شود که امکان توالی به‌وجود آید و به محصول برسیم.

با شروع مشکلات مساله‌ این‌جاست که ما از دوره‌ی رضاشاه، تمام مشکلات مملکت را در ظرفی به اسم مدرنیته گذاشته‌ایم تا به پاسخ درخوری دست یابیم. مدعای دکتر آخوندی: اگر برای حل مسائل ایران صرفا به راه‌حل‌های علوم مدرن مراجعه کنیم صرفا مشکلات را پیچیده‌تر می‌کنیم؛ که در نتیجه‌ برای خلق ارزش افزوده‌ باید به مدرنیته را در آیینه ی ایران بررسی کنیم و نه ایران را در آیینه ی مدرنیته.

بخش بعدی سخنان دکتر آخوندی بسیار ملموس بود: ایشان سیاست‌های ایران از دوره‌ی رضاشاهی را تا به الان لیست کرده بود:
سیاست‌های غالب تجربه ی مدرن در ایران:
۱- خودبسندگی ملی: برای مثال خودکفایی در تولید گندم و یا رسیدن به اوج تکنولوژی‌های دنیا: مرا که یاد نانو و هواپیماسازی ملی انداخت!
۲- فن‌گرایی
۳- محدودیت‌های تجاری با خارجی‌ها
۴- تثبیت نرخ ارز
۵- قیمت‌گذاری دولتی
۶- کنترل قیمت در بازار

و بعد ویژگی‌های تمدن ایران‌شهری را بیان کرد:
۱- وحدت در عین کثرث (برای مثال زبان‌های متنوع ایرانی و قوم‌هایی که از لحاظ جایگاه یکسان اند.
۲- کانون مبادله/ چهارراه جهان
۳- سازگاری با اقلیم

با مدعای آخوندی، باید سیاست‌های بالایی در آیینه‌ی پایینی بررسی کنیم و ببینیم آیا این هم‌خوانی وجود دارد یا خیر که خیلی واضح، همان ابتدا متوجه می‌شویم که دهه‌هاست که داریم اشتباه می‌کنیم. برای مثال در دوره‌ی رضاشاه سرکوب اقوام محلی، تکیه‌ی بیش از حد بر زبان فارسی، تاسیس راه‌‌آهن و دانشگاه‌ها از جمله سیاست‌ها بود که بعضی صراحتا با ایرانیت ما متضاد بوده. ما همیشه در طول این مدت به سمت تمرکزگرایی پیش رفتیم؛ یک قوم را در مرکز نگاه داشتیم و بقیه‌ی اقوام را در حاشیه راندیم (به‌ صورت بسیار حاد، مشکل افغانستانی که تازه تجربه‌ی مدرن را می‌کند، همین است!) و نظاممان را بستیم؛ به‌این معنا که از چهارراه جهان بودن فاصله گرفتیم.

مثال‌های دیگر:
> کشاورزی: اصلاحات ارزی، لغو نظام ارباب رعیتی، خودکفایی در گندم
نتایج: روستاییان به حاشیه‌نشینی در شهر‌ها تمایل یافتند. کشاورزان رعیت دولت شدند و با از بین رفتن نظام ارباب رعیت بسیاری از مشاغل محلی از بین رفت.) ایران بخاطر سیاست خودکفایی به‌بزرگ ترین خریدار گندم در جهان تبدیل شد و بعلاوه با توجه به این که‌ نظام ارباب رعیتی از بین رفته بود ایران همه‌ساله مجبور است گندم کشاورزان ایرانی را با قیمتی بیش‌تر از نرخ جهانی خریداری کند و به ازای هر کیلو 500 تومان به کارگران ایرانی یارانه دهد. (چرا که تکنولوژی پایین است!)


> صنعت: تعریف مراکز خاص صنعتی مثل اراک، تبریز، اصفهان و ...) - عدم انطباق زیستی و آلودگی محیط زیستی

نتایج: اصفهانی‌هایی که روزی افتتاح کارخانه‌ی ذوب ‌آهن را جشن گرفتند، حالا از بی‌آبی زاینده رود نالانند. اما بعد برای حل این معضل چه می‌کنیم؟ تصمیم می‌گیریم که آب را از فلان دریاچه منتقل کنیم که این پاسخ، صرفا مساله را بزرگ تر می‌کند؛ چرا که مردم بیش‌تری را به اصفهان می‌کشاند. ما همیشه وقتی به مشکلی بر می‌خوریم سریعا بدنبال راه حل تکنیکی می‌گردیم! برای مثال در تهران وقتی که آلودگی‌ها پیش می‌آید به این چاره می‌اندیشیم که بنزین را اصلاح کنیم و یا خودرو‌ها را با کیفیت‌تر بسازیم. آبی که همیشه مساله ی اول ایرانیان بوده، حالا حتی حریم رودخانه‌هایش هم از بساز بفروش ها در امان نیست.


> تجارت: آیا در ایرانی که همیشه چهارراه جهان بوده باید تعرفه‌هایی به این سنگینی گذاشت؟ آیا نظام متمرکز پاسخ می‌دهد؟ آخوندی در آماری بیان داشت که سالیانه حدود 8-12 میلیارد دلار بودجه صرف آن می‌شود که قیمت دلار کنترل شود.


در نهایت آخوندی بیان داشت که هیچ‌گاه نباید شعار خودکفایی می‌دادیم و هیچ‌گاه نباید شهرهای بزرگ می‌ساختیم و بجای بحث درباره‌ی مدرنیزم باید بیاییم و آن را از منظر تمدن ایرانشهری بررسی کنیم. مدرنیته‌، به‌خاطر نحوه‌ی ورودش در حال حاضر ایران را فرسایشی کرده و ایرانیان امکان بازتولید خویش را ندارند.


اما دکتر صادق زیباکلام در نوبت پرسش و پاسخ از آقای آخوندی به دو دلیل انتقاد کرد: اول این که چرا همه‌ی معضلات را به مردم پاس می‌دهد و سهم حکومت چیست و چرا عدم موفقیت ایرانیان را تقصیر مدرنیته‌ می‌گذارد؟ برای مثال ایران قرن نوزدهم چه داشته؟ چرا به دیکتاتوری و عدم مردم‌سالاری مردم اشاره نمی‌شود؟

دکتر آخوندی چنین پاسخ دادند که بحث ایشان کلا در باب مثبت یا منفی مفاهیم ایران یا مدرنیته نبوده. سپس با ذکر مثالی سنجیده به پاسخ پرداختند: به فرض که ایران قرن نوزدهم استبداد زده بوده؛ آیا ایران استبداد زده درست شد؟ سپس به فرضیات اولیه بازگشتند که شرط فهم این نظریه این است که «ایران» را بعنوان یک ساختار بپذیریم و این پذیرش اتفاقا به‌این معناست که ایران سبقه‌ی تاریخی دارد و باید ساختار‌های جدید را دنبال کرد.


بنظر من مهم‌ترین نقد را آقای دکتر رحمانی - استاد جغرافیای دانشگاه تهران- مطرح نمودند:

ایشان ابتدا به ساختار حکومتی ایران پیش از مدرنیته اشاره داشت که حکومت‌ها ایلاتی بوده و مدرنیته اساسا یک مفهوم شهری است:

۱- ما اساسا نمی‌توانیم از یک حکومت با منشاء ایلاتی انتظار داشته باشیم که بر اساس ضوابط مدرنیته پیش رود.

۲- ساختار دولت‌ها در ایران بر پایه‌ی نفت است و شهرنشینی بسته را به شهرنشینی باز بدل می‌کند. شهر‌ها گسترش می‌یابند و شهر‌ها محوریت پیدا می‌کنند. یکی از نقد‌های کلیدی ایشان این بود که دولت در حال حاضر کارفرماست و باید کارگذار باشد. بعلاوه در نقدی بسیار سنجیده ایشان طرح بازسازی مناطق بافت فرسوده را یک اشتباه تکنیکی از نوع اشتباهات پیشین دانست که صرفا شهر را متورم و بزرگ‌تر می‌کند و روستاییان بیش‌تری را به شهرها می‌کشاند؛ همه روزه شهرنشینان بیش‌تر می‌شوند؛ اما شهروندی و فهنگ شهر‌نشینی خیر!

رحمانی در پایان یکی از مصداق‌های آخوندی را نقد می‌کند:

«آن غربی‌ها از همان ابتدا به ما گفتند که احداث ذوب آهن در اصفهان خطاست و این ما بودیم که بر این کار اصرار داشتیم!»


۲- برداشت‌های من:

صحبت‌های بالا برداشت‌های من بعنوان یک مستمع از جلسه بود؛ اما بعنوان منتقدی که هرچند در حد سواد خویش برداشت کرده، جا دارد ابتدا تاکید کنم که ما ایرانیان و ایران، اکنون نه انسان‌هایی مدرن هستیم و نه دیگر آن ایرانی سنتی. بنظرم دکتر آخوندی درست در نقطه‌ای که خودشان دارای بیش‌ترین حد از توانمندی می‌باشند باید تعمق بیش‌تری کنند. ایشان از تمایز بین استراتژی‌ها، سیاست‌ها و راهکار‌ها حرفی به‌میان نیاورده. ما باید حوزه‌ی ایران‌شهر و رابطه‌اش در مدرنیته‌را در سطوح مختلف مشخص سازیم تا به کلی‌گویی متهم نشویم. استراتژی‌ها را می‌توان با جهت‌گیری‌های فرهنگی تنظیم نمود. اما سیاست‌ها و راهکار‌ها به‌هیچ‌وجه سلیقه‌ای یا فرهنگی نیست و باید تا مدت‌ها از روش‌های غربی وام‌گیری شود تا دوباره به بازتولید برسیم. 

تا نپذیریم که تکنولوژی صرفا ابزار نیست چیزی درست نمی‌شود. تکنولوژی در یک نظام بزرگ‌تر می‌تواند کارایی می‌یابد و دقیقا در یک جامعه‌ی مدرن معنا می‌گیرد. اساسا متفکرین تکنولوژی را یک نوع جهان‌بینی می‌دانند؛ در حالی که ما آن را تا حد یک ابزار پایین آورده‌ایم. 

مدیریت کلانی وجود ندارد و در کنار این کاستی ما بخاطر عدم سازمان‌یافتگی به خودمان اجازه‌ می‌دهیم که در موارد بسیار تخصصی تکنیکی، مثل موقعیت‌یابی ذوب‌آهن نیز سلیقه‌ای اعمال نظر کنیم. ما ایرانیان باید بپذیریم که بزرگ‌ترین معضل ما هم اکنون، اندیشیدن و بعد شیوه‌ی مدیریت است! باید بیاندیشیم که ایرانی بودن چیست و بعد مطابق با آن، استراتژی‌های ایران را (که وزیر به سه مورد اشاره داشت) تنظیم کنیم و بعد برای عملی کردن آن، از مدرن‌ترین روش‌های تکنیکی دیگران استقبال کنیم. به‌هرحال ما ایرانی هستیم و باری در نقطه اوج تمدنی خویش توانسته‌ بودیم تخت‌جمشیدی را بنا کنیم که اجزایش را از دیگران وام‌گرفته بودیم؛ ولی معماری و ساختارش ایرانی بود.


۳- مصداقی از این مساله:
خیلی جالب است که مردم نیز از روی استیصال همین اشتباهات را تکرار می‌کنند:

چند سالی هست که این دستگاه ذخیره ی آب در حیاط خانه ی مامان جونم جا خوش کرده تا هر وقت که خواستیم از آب پرفشار استفاده کنیم، حمام برویم و به گل‌های بسیار زیبای حیاط آب بدیم.

همه ی مردم شهر از این دستگاه ها دارند و دیگه خیالشون راحته که جیره‌بندی نمی تونه آب رو ازشون بگیره! اولاش خیلی ترسناک بود که یه وقتایی آب رو قطع می کنند؛ ولی الان دیگه کسی نگران نیست. اما از همین‌جا اون چالش مهم بوجود میاد: آیا مردم دارند کار درستی می‌کنند که آب رو ذخیره ‌می‌کنند تا از نگرانی‌های خودشون کم‌کنند؟ با این‌کاری که مردم می‌کنند، آیا مشکل هدررفت و مصرف آب بیش‌تر نمی‌شه؟ آهای، مسئولینی که به‌‌فکر جیره بندی افتادید، آیا فکر این‌جاشو کرده بودید؟ توی ذهنتون این بود که مردم با این اتفاقا بیش‌تر به خودشون بیان و آگاه‌تر بشن؟ چرا این مساله، حالا به یک معضل بزرگ‌تر تبدیل شده؟