من مانندِ Julein Benda که در نیمهٔ اوّلِ قرن بیستم از خیانتِ روشنفکران سخن به میان آورد نیستم و قصد توهین به هیچ روشنفکر راستینی را ندارم. از میرزا فتح‌علی #آخوندزاده و #میرزا_آقاخان_کرمانی بگیر تا سید حسن تقی‌زاده و دکتر ارانی و #بهار و #نیما_یوشیج و #صادق_هدایت و #ذبیح_بهروز، ولی در مجموع آنها را به دو گروه تقسیم می‌کنم:

الف. روشنفکرِ « نمی‌خواهم »

ب. روشنفکر ِ  «چه می‌خواهم »

متأسفانه جامعهٔ عقل گریزِ ما همیشه به «روشنفکران نمی‌خواهم» (امثال #صادق_هدایت) بها داده است و از «روشنفکر چه می خواهم» ( امثال #سید_حسن_تقی_زاده و دکتر #ارانی ) با بی اعتنایی و گاه نفرت یاد کرده است.

ولی آنها که سازندگان این سرزمین‌اند بیشتر همان «روشنفکران چه می‌خواهم» اند چه ارانی باشد و چه تقی زاده. در ایران برای این که شما مصداق روشنفکر نمی خواهم شوید کافی است که از مادرتان قهر کنید و بگویید «خورشتِ بادمجان رادوست ندارم» و یک عدد رمان پست مدرن کذایی و یا چند شعر جیغ بنفشِ بی‌وزن بی‌قافیه و بی‌معنی («احمدایِ» مُدرن) هم در این عوالم مرتکب شوید و به تمام کائنات هم بد و بیراه بگویید و دهن کجی کنید ولی روشنفکر چه می‌خواهم شدن بسیار دشوار است و «خربزه خوردنی» است که حتی پس از مرگ هم باید «پای لرز» آن بنشینید.

از نکات عبرت آموز یکی هم این است که فرنگی جماعت نیز، برای روشنفکران نمی‌خواهم ما همیشه کف زده‌اند.


محمد رضا شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه، صص ۵۷۲ و ۵۷۳، سخن، تهران: ۱۳۹۰

منبع:t.me/shafiei_kadkani