تصویر: تهران از دیدگاه معماری قدرت (برج میلاد) – عکس از حسنی عجمی

حاشیه


شاید غیر قابل باور باشد که تا کم‌تر از صد سال پیش، سیستم اداری حکومت مرکزی ایران به دو منشی و یک کیف دستی خلاصه می‌شده   و امروزه، آسمان‌خراش‌های زیادی برای این کاربری ساخته می‌شود. تغییرات کالبدی، بازتاب‌دهنده‌ی تحولات رویکردی است. اما سوای این تغییرات سریع و سرسام‌آور که نمودی از تکامل سیاسی است، تهران جهان‌بینی‌های متفاوتی را تجربه کرده و پایتخت سه حکومت مختلف با آرمان‌های مختلف بوده است. تهران معاصر، قطب توجه قدرت‌ مرکزی است و رسالت معماری آن بزرگ‌تر از شهر تهران و به اندازه‌ی آرمان‌های قدرت مرکزی است. معماری ذاتا سیاسی نیست، اما ابزار سیاست می‌شود.     برای درک بهتر رابطه‌ی معماری و قدرت –به عام‌ترین معنا- باید به گویاترین تجربه‌های تاریخی معاصر توجه نمود. هیتلر که تا آخرین روزهای انحطاط امپراتوری نازی آرزوی برلینی شکوهمند را در سر می‌پروراند، از معماری چنین می‌گوید: «کلمات آن‌ها متقاعد‌کننده‌تر از کلمات ماست. چرا که آن‌ها، کلمات سنگ است.» معماری در تعریف قدرت، ابزاری است برای متقاعد کردن و جهت دادن. نازی‌ها برای کسب مشروعیت و انتقال حس جاودانگی خویش به سبک رومی و یونانی متوسل شده بودند.  و اگر درست مصادف با همین دوره به ایران و عصر رضاشاهی توجه کنیم، وضعیتی مشابه وجود دارد: رضاشاه به ایرانی مقتدر می‌اندیشد و با توجه به باستان‌شناسی‌های مستشرقین و کشف ابعاد جدیدی از امپراتوری هخامنشی، معماری ملی‌گرای او رنگ هخامنشی گرفت. ساختمان وزارت امور خارجه (اثر گورکیان – 1315) را می‌توان از آثار متقدم «باستان‌گرای ایرانی»  دانست. در این سبک، عناصر هخامنشی بصورت خام مورد استفاده قرار می‌گیرد و حس تداعی قوی و حتی زننده‌‌ای را منتقل می‌کند؛ اما نوید بخش آغاز راهی از معماری با هویت ایرانی است.

 

تصویر: ساختمان وزارت امور خارجه، گورکیان – عکس از حسنی عجمی

توجه به این نکته ضروری است که وظیفه‌ی تکامل معماری بر عهده‌ی معماران است و نه حکومت؛ معماری برای قدرت، مانند آچاری در جعبه‌ابزاری بزرگ از هنرهای مختلف است که از آن استفاده می‌کند و بعد آن را به گوشه‌ای می‌اندازد. این وظیفه‌ی معماران است که تا استفاده‌ی بعدی قدرت، سطح معماری را بالا ببرند که در دهه‌ی پنجاه این اتفاق افتاد.

پس از انقلاب اسلامی، تهران همچنان ابرپروژه‌هایی را می‌طلبید که همگام با تغییر جهان‌بینی سیاستمداران و قدرت حاکم، وسیله‌ی تظاهر قدرت باشد. یکی از اشتباهات سیاست‌گذاران قبل و بعد از انقلاب، تلاش برای ایجاد سبکی هنری، ابلاغی و از بالا به پایین بود. سیاست‌گذاران پس از انقلاب، «معماری اسلامی» را تعریف کرده بودند که به اشتباه در تقابل با معماری ایرانی قرار گرفت. اما معماری از این دوگانه گذر کرده بود و معماران بزرگ و نامداری همچون سیحون و دیبا، تعریف خام معماری با هویت رضاشاهی یا «ایرانی-باستانی» را به حد پختگی رسانده بودند که جنبه‌ای استعاری یافته بود و مفاهیم ایرانی و اسلامی در آن ذوب شده بود. سیحون در جایی و در مخالفت با سبک سازی در عصر پهلوی، خطاب به وزیر وقت مسکن چنین می‌گوید: «هیتلر و موسولینی. هردو خواستند سبک معماری فاشیستی را ابداع کرده و بر دیگران تحمیل کنند ولی دیدیم به محض اینکه این دو حکومت ساقط شدند، معماری‌شان نیز ناپدید شد. معماری فاشیستی محکوم به فنا بود. پس ما باید از این تجربه درس بگیریم. معماری باید خودجوش باشد و از بطن جامعه بیرون بیاید و غیر از این نمی‌تواند باشد.» . (در گفتگو با علی فراستی، منتشر شده در روزنامه شرق، سال 1393) 

 بنابراین زمان نشان داد که این دوگانه ایرانی و اسلامی در معماری اشتباه بوده و سبک اسلامی در حد شعار باقی ماند و صرفا به مسائل نظری محدود شد. احتمالا اگر امروزه هم از هر دانشجویی بخواهیم که نمونه‌ای از یک معماری ایرانی-اسلامی ذکر کند، همچنان نام معماران عصر طلایی ایران پیش از انقلاب و امثال سیحون را ذکر می‌کند.

 

تصویر: مصلی امام خمینی تهران – عکس از خبرگزاری مهر

اما این اشتباهات راهبردی سیاست‌مداران عجول و خود رای را متوقف نمی‌کند. این قدرت است که هزینه‌های سرسام آور معماری را تامین می‌کند و آرمان‌شهر را به تصویر می‌کشد. آرمان‌شهر ایران پس از انقلاب باید رنگ و بوی اسلامی بیش‌تری بگیرد و می‌توان این آرمانشهر را در اصطلاح «ام‌القری» خلاصه نمود. اگر عزم قدرت بر این باشد، پس تهران بعنوان اریکه‌ی قدرت و مرکز ام‌القری باید دارای «مصلی‌» بزرگی باشد و شکوهی از اسلامی بودن حکومت را به نمایش بگذارد. اما سوال اصلی این است که چرا این‌قدر بزرگ؟ وقتی که از هیتلر درباره‌ی علت عظیم‌الجثه بودن معماری حکومتی پرسیدند، چنین اذعان داشت: «می‌خواهم خودآگاهی آلمانی ها را بوجود بیاورم.» هیتلر می‌خواست که مردم در جشن میثاق ‌سالیانه در سازه‌های غول پیکر احساس ضعف کنند تا مجبور شوند شخصیت کوچک خود را فراموش کرده و در هویت اجتماعی بزرگ‌تر حزب نازی غرق شوند. می‌گویند که مصلی تهران بزرگ‌ترین مناره‌ی خاورمیانه و بزرگ‌ترین ایوان فلزی و بتونی جهان را دارد.  امری که کاملا کمّی است که شاید در نگاه اول و با دیدن مصلی متوجه نشویم که با مناره‌ای 135 متری روبروییم؛ اما مهم‌تر، گزاره‌ای است که میان مردم دهان به دهان شود: «این مناره بلند‌ترین مناره‌ی خاورمیانه است!» منش اقتدارگرایی نیاز به گزاره‌های کمّی این‌چنینی دارد. مشهور است که هیتلر ابعاد کاخ خیالی خویش را از بر بود و با آن‌ها رجز می‌خواند. ارتفاع طاق نصرت شهر خیالی او ،‌ بزرگ‌تر از طاق نصرت تریومف د آرک پاریس، گنبد مقر حکومتش بزرگ تر از باسیلیکا و کاخ سفید، «تالار مرمر» قصرش، بسی بزرگ‌تر از «تالار شیشه‌»ی قصر حکومتی فرانسه بود . رویای هیتلر به اندازه‌ی تمام دنیا بود.  بنابراین کمّیت‌های غول آسای آرمان‌شهر او بزرگ‌تر از هر شهر دیگری در جهان بود و مناره‌ی مصلی‌ما بزرگ‌تر از هر مناره‌ای در خاورمیانه!

  

تصویر: باغ کتاب تهران – عکس از فاطمه سبحانی

نمونه‌ی قابل بررسی دیگر، باغ کتاب تهران است. بزرگ‌ترین کتابفروشی جهان  در کشوری ساخته می‌شود که آمار مطالعه‌ی شهروندانش پایین است؛ باغ کتاب در شهری احداث می‌شود که ۳۵۰ کتابفروش‌ بخاطر آسیب‌های این پروژه بر این صنف به وزیر وقت نامه می‌نویسند و با آن مخالفت می‌ورزند ؛ اما این پروژه ساخته شد تا به آرمان‌شهر ترسیم‌شدة قدرت نزدیک شویم. تهران در چشم‌انداز 1404 جهان‌شهری است فرهنگی! باغ کتاب سوال دیگری را هم به‌وجود می‌آورد: چرا این پروژه‌ی غول پیکر و حکومتی در صف آرایی «ایرانی» یا «اسلامی» به هیچ‌یک مربوط نیست؟ حقیقت آن است که تا پیش از این، هرچه که از تقابل ایرانی و اسلامی گفته‌شد حاشیه بود؛ حاشیه‌ای که توسط قدرت ساخته می‌شود و توسط قدرت هم زیرپا گذاشته می‌شود. معماری فقط برای قدرت ابزار است و سبک، راه رسیدن به هدف را تعیین می‌کند؛ هر سبکی می‌تواند بازیچه‌ی قدرت باشد.   باغ کتاب بهترین نمونه‌ای است که نوید آن را می‌دهد که دوران سبک‌گرایی برای نهاد‌های قدرت به پایان رسیده و هشدار آن را می‌دهد که دچار هرج و مرج شدیم. چرا که به سبکی رسیده‌ایم که نشانی از هویت ایرانی ندارد؛ قدرت از این پس خود را به یک سبک ملزم نمی‌داند و برای نیل به اهداف، به هر رنگی در می‌آید.

متن


در خاورمیانه‌ای پر از تلاطم و جنگ‌زده زندگی می‌کنیم. در مرکز این منطقه‌ی پر آشوب، ایرانی قرار دارد که برای اظهار توسعه‌یافتگی خود نیازمند پایتختی شکوهمند است. خارجی‌های زیادی را دیده‌ام که تا پیش از دیدن تهران، ذهنیتی از ایرانی عقب افتاده و اتمی داشته و تجربه‌ی سفرشان به تهران آن‌ها را مجبور می‌سازد تا ذهنیت‌شان را اصلاح کنند؛ بخش بزرگی از این وظیفه بر دوش معماری شهر است. بنابراین باید بپذیریم که رابطه‌ی معماری و قدرت رابطه‌ای اجتناب ناپذیر و لازم است و روز جدایی قدرت از معماری، روز مرگ معماری‌ است. معماری ابزار «تظاهر» است. فساد قدرت از جایی آغاز می‌شود که ابزارهای سنجش هم آلوده‌ی به تظاهر شوند. اعداد و آمار برای اقتدارگرایان مهم و شیرین است. چرا که می‌تواند برتری اقتدارگرایان را از بقیه اعلام کند. به همین خاطر لازم است که آمار مورد راستی آزمایی قرار گیرد که در معماری به‌سادگی قابل بررسی است: با یک دستگاه متر می‌توان ادعای این گزاره را مورد بررسی قرار داد که آیا «مناره‌ی مصلی بزرگ‌ترین مناره‌ی خاورمیانه است»؟ اما بررسی کمّی و کیفی آمار در مقیاس بزرگ‌تر و شهری به این راحتی نیست. برای مثال یکی از دستاورد‌های شهرداری که در دوره‌ی پیش مورد بهره‌برداری تبلیغاتی قرار گرفت، افزایش سرانه‌ی فضای سبز در تهران بود که به حد استانداردهای جهانی رسیده است. اما آیا واقعا فضای سبز فراهم‌شده از کیفیت لازم برخوردار است؟ آمار و استاندارد‌ها به کنار که مهم‌تر از آن، قوانینی است که بازیچه‌ی قدرت می‌شوند. تهران، شهری است که آرمان‌خواهان در آن قانون‌گذاری می‌کنند و تاجران قوانین‌اش را می‌خرند و نهادهای قدرت آن را زیرپا می‌گذارند. برای جامعه‌ی معماری، تمرکز قدرت در تهران، هم فرصت است و هم تهدید و ساده‌لوحانه است که نفس این حضور را اشکال بدانیم. مشکل این جاست که قانون، اعداد و آمار بازیچه‌ی قدرت شده؛ تهران بیش از هر چیز نیازمند یک مدیریت نظام‌مند و قوانین منسجم است که قدرت خود را ملزم به رعایت آن بداند.